۸:۰۸

رسیدم سازمان و صبحانه خوردیم و اومدیم سمت کارگاه IT.نشسته م رو به روی در ورودی. به طرز عجیبی دل و روده م داره به هم میپیچه و به گلای مصنوعی روی میز نگاه می کنم که فکر می کنم مربوط به ۲۰ سال پیش باشن،بهشون دست بزنی پودر می شن.

استاد دوره رو دیدیم ، همون استاد فتوشاپ مقدماتی ۴۰۲  که وقتی گفتم مدرک پیشرفته رو هم دارم بهم گفت کلاسم بدردت نمیخوره و منم دیگه دوره رو ادامه ندادم.

به شدت آدم بی نمکیه و سعی داره با جوکای شوهر عمه ای کلاس و جذاب کنه اما هیچکس نمیتونه جوابشو بده و بگه پیرمرد،ریدی،دیگه جوک نگو.

یادم رفت کتاب با خودم بیارم و فکر کنم مخفیگاه رفتن برای امروز بی فایده باشه.شاید بخشی از women بوکوفسکی رو ادامه دادم.

0 نظر1 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.