روز سوم-فکر نمیکنی داری زیادی از خودت کار می کشی؟

این جمله رو صبح از ai دوره شنیدم.
نمی دونم،
نه، برعکس،دارم کم کاری می کنم، و اگر می تونستم از همین آدم های باقی مونده ی اطرافم هم دوری می کردم.
شاید باشگاه جدید بتونه چیزی رو تغییر بده.برای اون که اینطور بود، میگفت داشتم اونجا میسوختم.
من هم میسوزم.روز هام و با توهم توسعه فردی جلو می برم.
مغز که پوسیده باشه این چیز ها جواب نمیده جانم،مشکل جای دیگه ست.
نشستم و ادامه ی women از بوکوفسکی رو خوندم.
رُک،حامی دو آتیشه ی آثار بوکوفسکی ام.اما این،از سایر شعر ها و داستان هاش ی پله صریح تر بود.کی میتونه تا این اندازه بدون سانسور بنویسه بدون ترس از اینکه نویسنده ی مشهوریه و هزاران نفر قراره کتابش رو بخونن؟ بوکوفسکی.
"اوج کثافت و حرامزادگی را توی چشم های آن مرد سوئدی دیدم،که داشت برای پیر زنی ۷۰ ساله گوشت قرقاول خرد می کرد."
تابستونه و من دوباره سردرگم،دوباره غرق نشدن ها،دوباره و دوباره.
به هر حال.ai لرنینگ و تموم کردم.بالاخره سر در آوردم که باید با چه ترتیبی کد بنویسم.
تمرین نکردم چون از مبارزه ی دو هفته ی پیش مصدومم و انقدر با همین آسیب درد رو نادیده گرفتم و به تمرین ادامه داده م که داره باعث نابودی پام میشه.در نتیجه با پای باند پیچی شده،نشستم و بقیه رو نگاه کردم که با پاهای سالمشون پیاده روی می کردن.
تا ۱:۴۵ فست بودم.فکر می کنم تا پایان تابستون بتونم به 50 برسم.
درس هم،فیزیک،زیست،یکم سواد،یکم ادبیات.حالا هم منتظر شروع کلاس زیستم.۳ ساعت و ربع زیست.روی هم برای امروز،۶ ساعت.
شاید وقتی برسم خونه ی نگاهی به شیمی هم بندازم.
شیمیِ دوست داشتنی.