رسوب گذاری زیاد

!Interrupted
1404/7/13، 20:16
رسوب گذاری زیاد

قراره با شروع از مهر ،وقتی جزوه هام اومد،شیمی جامع و استارت بزنم.ولی میتونم ادعا کنم دارم تبدیل به ی biology person اصیل میشم.شیمی دیگه نمیچسبه،کنکوره،المپیاد که نیست.

امروز اتفاقات جالبی نیوفتاد،تهش ی سیلی خوابوند بیخ گوشم تا خودم و جمع و جور کنم.عصبی بود.و ناراحت.می خندیدم.همیشه آخرین لحظه ها رو سفت می چسبم.آخرین لحظه بود.اون اصرار برای تدریس پرده های مننژ و نمیفهمیدم.ولی بعد مدرسه،امیدوار تر شدم.

آزمونِ این پنجشنبه چیزی و تعیین نمیکنه،از 'خودکنترلی' حرف می زنم.می تونم.امسال در برابر سال قبل،هیچی نیست.

توهمِ دلبستگی.یادم میمونه.

میرم 'زنده به گور' بخونم و فکر کنم.

کاش نتیجه ای داشته باشه.

 

0 نظر3 پسند
باختم حتمی بود،ولی چون تو خواستی بلند شدم.

روزایی و یادم میاد که چشمام باز نمی شد،فقط ی صدا بود که مدام تکرار میکرد '۱،مکث،۲،مکث،۳..'

اون زمان نمیدیدم چی داره میشه،واسه چی دارم اینکارو میکنم‌

تابستون عجیبی بود‌

با همیشه فرق داشت‌

چهارشنبه که داشتم روش مطالعه م و برای بقیه میگفتم ، نسبتا عصبی بودم‌

 ولی بعد یادم اومد پسر، پشت این جمله که 'یکی از بهتریناست' چه صبح های مزخرفی بوده‌

هنوزم چیزی سر جاش نیست‌

هنوزم تو راه مدرسه خیره میشم به آسمون و نمیفهمم چمه‌

ولی چهارشنبه بهم ثابت کرد هنوز معتادم‌

معتاد یکِ رنک بودن‌

معتاد اون لحظه ای که فقط خودکار من جواب و مینویسه

معتاد کتاب خوندن،تنها بودن‌

باید ازت تشکر کنم‌

نمیدونی کجا وایساده بودم‌

فقط ۲ تا جمله گفتی ولی من تا تهش رفتم‌

تا ۱۰ سال دیگه‌

تا روزی که همه اینارو به خودت بگم‌

مدیونتم،جدی

میخوام ببینم اگه ی بارم که شده در جواب 'چیکار داری میکنی' جواب ندم 'نمیدونم' چی میشه‌..

0 نظر9 پسند

حقته

وقتی کل روز داری تیک تاک و تلگرامشو چک میکنی حقته

وقتی حتی غرورت نمیزاره به مدیریت سالن زنگ بزنی جزئیات فردا رو بپرسی حقته

وقتی باعث میشی بقیه از خودشون متنفر شن و با احساسشون بازی میکنی حقته

نمیدونم چرا این وجهه ی عوضیت هنوز از بین نرفته

نمیدونی؟ واقعا نمیدونی؟

بشین فکراتو کن

من حوصله ندارم امسالم گند بزنی به همه چی،

یا همه چی و درست کن یا بمیر

 

0 نظر6 پسند
فال حافظی که امروز صبح گرفتم..

پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود

مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود

یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان

بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود

پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند

مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود

از دَمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد

دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حُسنِ مَه رویانِ مجلس گرچه دل می‌بُرد و دین

بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود

بر درِ شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود

رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار

دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود

در شبِ قدر ار صَبوحی کرده‌ام، عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود

شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد

دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود

پ.ن : از اینکه داشتم بهت آسیب میزدم اذیت میشدم.از اینکه بفهمم هنوز هم مثل سابق فکر میکنی،اینکه به جای اینکه رفتاری که سزاوارشم باهام داشته باشی هنوز مثل قبل بودی.اگر فرصت می شد شخصا ببینمت همه ی این ها رو بهت میگفتم.به خاطر تو شروع کردم.به خاطر همون ی جمله ت ، ۱ نصف شب ، اون جنس غم و شرمی که تو وجودم بود.

4 نظر7 پسند
میدونی گربه ها جای هموگولبین چی تو خونشونه؟میوگلوبین

ی روزایی مثل امروز هست که خیلی دست و پا میزنم،

خیلی سعی میکنم آدم بمونم،

خیلی بابت حیوون بودنم تو گذشته حرص میخورم،

خیلی شک میکنم به همه چی‌

ته روزایی مثل امروز که میرسه‌

هنوز چیز جدیدی بدست نیاوردم‌

فقط تونسته م دووم بیارم‌

این بهم یادآوری میکنه تمام این مدت داشتم دست و پا میزدم که از -70 برسم به ۰‌

بهم یادآوری میکنه هنوز رو ۰ وایسادم‌

هنوز باید بتونم رو ۰ بمونم که بتونم بالا تر برم‌

هنوز هدف دوباره زیر ۰ نرفتنه نه  ۱۰۰ شدن

"فکر میکنی واسه کسی مهمه؟"

نیست

بازم میگم

تو فعلا هیچی نیستی ، از این بابت خوشحال باش

3 نظر6 پسند

فردا با بچه ها شروع میکنیم..

من خیلی وقته شروع کردم،

خیلی وقته قبل طلوع خورشید بیدارم،

خیلی وقته لش بازیام یکی دو روز بیشتر طول نمیکشه و طاقت نمیارم باز میشینم پای کار،

از اجبار هم خوشم نمیاد ولی فکر کنم اینکه هر هفته ت ی شروع جدید باشه چیز بدی نیست.

خیلی وقت بود به زور کدئین خودمو خواب نکرده بودم..

بریم واسه بیهوش شدن از خستگی،عاشق شباییم که حتی نمیفهمم چجوری خودمو میرسونم به تخت و از حال میرم.

تلاش کم بوده که نتیجه شو ندیدم..به قول شجاعی ادامه بده وحشی!

 

0 نظر2 پسند

دیره ولی..in the end

!Interrupted
1404/5/29، 10:36
دیره ولی..in the end

بهم میگن تو ام آدمی نیاز داری با بقیه حرف بزنی،اینجوری از بین میری، میگن کجایی نمیبینیمت؟خبری ازت نیست؟

تو اسمشو بزار منزوی شدن، ولی من دیگه بسمه،

تو این ۲ ، ۳ سال هر گوهی میخواستم خورده م،ولگردیام و کردم پی دختر بازی و بی هدف چرخیدن بوده م،با هر آدم عوضی ای دست دادم به هر کثافتی جلوم بوده لب زدم،

 هر بار دست و پا زدم خودمو بکشم بیرون از اون لجن نشده،دختره خرخرمو چسبیده بود و داشت جونمو میگرفت،رفیقام یکی از یکی پفیوز تر،

حالا که بالاخره تونستم بیام بیرون نمیزارم این آرامش دوباره از دستم بره،نمیزارم با ی پیام با خوندن ی متن دو خطی با ی ویس ۱۰ ثانیه ای کل تلاشام دود شه بره هوا،

این وضعیتی که الان توشمم جالب نیست،هیچکی دورم نیست چند ماهه با کسی حرف نمیزنم،ولی سگش شرف داره به کثافت کاریای گذشته م ، هر چقدر که لازم باشه تو این حباب میمونم و بیرون نمیام،تا تهش ی روز بتونم سرمو بالا بگیرم،ی روز که دوباره چشمم به چشمتون افتاد روشو داشته باشم نگاهتون کنم،

گفتی ۱۰ سال دیگه،

میخوام ۱۰ سال دیگه که گوشیت زنگ خورد و گفتی "شما؟" روشو داشته باشم بگم کی ام،

اشتباه می کنی،تمام این مدت از هیچی دست نکشیده بودم،از این به بعدم قرار نیست بیخیالش شم،

هر چی که دارمو میزارم که تهش،۱۰ سال دیگه،جایی باشم که باید،حتی اگه دیگه تو این شهر نباشم..

 

 

0 نظر3 پسند

بهش میگن غرور

!Interrupted
1404/5/28، 13:02
بهش میگن غرور

استادم بهم گفت "استاد".

دقیقا مثل دوره فتوشاپ،گفت هر چی من میخوام بگم و تو بلدی،نیازی به کلاس نیست.

برای اینکه krea رو معرفی کردم تا به جای leonardo باهاش کار کنیم ، ازم تشکر کرد.

تعداد دفعاتی که برام دست زدن و فکر کردن چه ادم خفنی ام از دستم در رفته.

فایل پروژه پایانی و آپلود کردم و از کلاس اومدم بیرون.

گفت تو جزو نمره صَدایی،اسم صابری و اوردم.

می دونی چرا با همه اینا خوشحال نشدم؟حتی یکم؟

چون این استاد هم مثل من متخصص هوش مصنوعی یا گرافیک نیست.

صابری رشتش این بود،این نه،این کارش فیلمنامه و فیلمسازیه.

برای همین احتمالا دوره هایی که شرکت کردیم یکی بوده.همون دوره های مربیان که من قاچاقی شرکت می کردم،و همکلاسیام ۴۰ ، ۵۰ ساله بودن.

یکی از ایرادات سازمان همینه.

به خاطر ی مدرک به ظاهر معتبر،هر مربی ای تو هر رشته ای میتونه ی رشته بی ربط به کار خودش و تدریس هم کنه.

واسه همین..شنیدنش خوشحال کننده نبود.

برامم مهم نیست کارنامه این دوره چی بشه.مدرکش هم مهم نیست.

من کاری که بلد بودم و کردم.در حد مبتدی.واکنش مثبت دریافت کردم.به عنوان کسی که در حد مبتدیه.

هنوز مونده تا برسی به 'متوسط'، "استاد" که هیچی.

استاد اونیه که سال ۸۵ وقتی من تو بدن بابامم نبودم داشت گرافیک درس میداد.اونه که ۱۰ سال پیش داشت ماشین لرنینگ تدریس میکرد تو آموزشگاه آزاد.

اینارو گفتم یوقت احساس غرور نکنی بابت امروز.

تو فعلا هیچی نیستی،

بابت این خوشحال باش.

0 نظر5 پسند
۳ صبح،من اشک میریزم تو اسپرسو

۳ صبح.

ی ویس ۲۰ دقیقه ای از شجاعی پلیِ و غرق فکرم.

میگه "بشین تو تاریکی با خودت فکر کن ببین چند چندی".

نشسته بودم تو تاریکی.هر چقدر حساب می کردم به جواب نمی رسیدم.

چند چندم؟ تو جنگم.ی جنگ تمام عیار.به قول اون پسر "هر کدوممون ببریم تهش بازم باخت دادم".

امروز آخرین روز دوره ست.

آخرین روز باشگاه قدیمی.

چایی دارچینی درست کرده م.بند کفشم روی زمین میکشه و رد انجیر های تکه تکه شده ی روی زمین و با خودش میاره.

نتونستم برم مخفیگاه ولی ۷۰۰ پله رو باهم بالا رفتیم.هم من هنوز زنده بودم هم اون.چه چیزی لذت بخش تر از این؟

دم صبح خنده از لبش نمی افتاد.غبطه باز هم برگشته بود."عزیز ی شماره کارت میدی من کرایه رو واریز کنم؟" اعتماد به نفس،باز هم غبطه.

شجاعی میگه به تعداد آدم ها مسیر هایی برای موفقیت وجود داره.باور می کنم.همونطور که وقتی گفت ته این مسیری که مشاور برات چیده پوچه،مشاور و کنسل کردم.

امروز که تموم شه و با چت جی پی تیِ کامپیوترِ دوره خداحافظی کنم،میتونم بشینم تو تاریکی و ببینم با خودم چند چندم.شاید امشب دیگه با درد از خواب نپریدم.شاید امشب به جبران تمام اون کابوس ها و شب بیداری های تابستون های قبل تونستم راحت بخوابم.

۳ و ۳۵ دقیقه،فردا روز بزرگی میشه نه؟ هر روز برای تویی که انقدر آدمِ کوچیکی هستی ی روز بزرگه.میگی نه،به درختای اطرافت نگاه کن.

به مرغِ مگس خوار  ۱۰ سانتی ای که به سرعت برق از این شاخه به اون شاخه میپره و نمی دونی ساعت ۷ صبح دقیقا چی از زندگی میخواد. چرا نمیخوابه.

ببین که اینجا حتی برای تک تک سوسک ها و عنکبوت هایی که لا به لای این بوته ها پیچ و تاب میخورن،چقدر  وسیع و غیر قابل کنترله.

و تو از تمام این ها کوچیک تری.آسیب پذیر تر و بی اختیار تر.

خودت رو بسپر به لبه ی پرتگاهِ مقابل دپارتمان زبان های خارجی.همونجایی که بوته هاش به جای عنکبوت،پر از گل سرخن. اگر بیوفتی چی میشه؟ شاید بشکنی.ولی مهم تر از اون،گل سرخ ها له میشن.زیر بدن سنگین و بیچاره ی تو از بین میرن.و اگر همونجا بمونی و نگاهشون کنی چی؟ 

برگ هاشون آسیب میبینه.از تیزی نگاه تو پژمرده میشن.غنچه ی گل های جوون تر از ترس نگاه های حریص تو دیگه رغبتی به باز شدن پیدا نمیکنن.

پس چیکار کنم؟ بر گردم پیش عنکبوت ها؟

نه.

هم از گلِ سرخ ها دوری کن و هم از عنکبوت ها.

بشین زیر سایه ی ساختمونِ متروکه و به بادی که نموزه گوش بده.به صدای حرکت چای توی لوله ی گوارشت.به صدای موتورخونه ای که سالهاست از کار افتاده.

اینجا رو برای آخرین بار به خاطر بسپر و بعد برو.قول رفتن بده.قول بده دیگه فرصت نکنی اینجا برگردی.قول بده انقدر دور بشی که دوباره دیدنِ گل سرخ و عکاسی از بدن منحصر به فرد عنکبوت،بشه حسرت و خاطره ای دور از روز های آخر نوجوونیت.

اونقدر دور شو که از تمام این ها فقط ی خاطره ی مبهم باقی بمونه.بدون صدا.بدون احساس پیچش روده هات به هم دیگه وقتی از پله ها بالا میری.

من تصمیمم و گرفتم.

میخوام تهش اینجوری تموم شه.فرصت برگشت نداشته باشم،تا سالها.

0 نظر2 پسند
creating something no one else canاینطوری کار نمیکنه.

همون روزی که تو فرم انتخاب رشته ت تجربی و اولویت اول گذاشتی و فنی حرفه ای و اولویت ۱۱،

باید میفهمیدی مسیری که واردش شدی پیچیده تر از این حرفاست.

باید میفهمیدی از این در که بری تو دیگه راه برگشتی نیست و واسه ۳ سال میوفتی رو ی تردمیل با سرعت ۴۰km/h و هر جا که متوقف شی میبینی بقیه در کسری از ثانیه جاتو گرفتن.

حالا تو هی برو با بقیه ی وزنه های باشگاه ور برو.

پرس ۱۰۰ کیلویی بزن،۶۰۰ تا بارفیکس برو.در نهایت،پایان زمان ۳ ساله ، تو رو با چی میسنجن؟

سرعتت روی تردمیل،نه قدرتت تو کار با هر وسیله ی کوفتی دیگه ای!

چشماتو باز کن!

همون روزی که اتود زدن و فروختی به حل تمرینای فیزیک باید میفهمیدی!

که باید گرافیک و ببوسی بزاری کنار و فقط روی رشته ی لعنتی خودت تمرکز کنی!

بفهم،رتبه ۱ گرافیک ایرانم بشی الان هیچ ارزشی نداره!

هدف جای دیگه ست!

0 نظر3 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.