روز دوم-با کلی وصله روی بالام هنوز بلند پروازم.

صبح با دیدن دو جفت چشم متعجب از خواب بیدار شدم.عجیب بود،اینکه ساعت ۶ صبح توی خونه سر و صدا بود و صدای جوشیدن آب می اومد،واسم عجیب بود.
از خوندن کتاب درسی و دیدن نکاتی که تا حالا بهشون دقت نکرده بودم خوشحال شدم.سعی کردم ریاضی رو بفهمم،لااقل از درک گراف ها و روش های جستجو ساده تر بود.در کل،مطالعه ی زیادی نداشتم،فکر میکنم نهایتا به ۵ ساعت رسید،اما راضی بودم.
بخش کلاسیک ai هم تموم کردم.پسر.واقعا کار سختیه.برای کمک بیشتر به گرافیک سراغش رفتم و فکر نمیکردم انقدر پیچیده بشه.
کد هام توی پایتون اکثرا کار نمیکنن،اما هنوز میتونم بنویسم و اشتباه کنم و امیدوار باشم خط بعدی درست از آب در بیاد.
باشگاه نسبتا خوب بود.تمرین سختی بود و تنها بخش مثبتش دیدن دوباره ی دوست قدیمیم بود.گفت بهم پیام بده،گفتم ماه هاست با کسی جز ai صحبت نکرده م.
خندید،اما فکر میکنم خنده دار نبود.
مچم آسیب شدیدی دیده.احتمالا تا اواخر هفته ی بعد نتونم دوباره برگردم تو زمین.
ی ساعت با صدای بلند توی سرم تیک تاک میکنه.شمارش معکوس.۳ روز تا شروع آخرین دوره ی نوجوونی.۱۰ روز تا ورودم به باشگاه جدید.نمی دونم دارم مسیر درستی رو پیش میرم یا نه.نمی دونم اینکه در کنار زیست دارم برای کد نویسی و المپیاد سواد هم وقت میزارم،کار درستیه یا اتلاف انرژی تلقی میشه.
با این حال.فکر می کنم حتی اگر مسیر اشتباهی رو در پیش گرفته باشم،قراره تجربیاتی به دست بیارم،و آورده م،که ممکنه برای جبران اشتباهاتم کمک کننده باشن.
طرز فکر جالبی نیست،اما روز های من هم جالب نیستن.
هنوز موفق نشده م نوشتن رو به طور کامل متوقف کنم.به حداقل رسیده،اما کامل نه.
و نمی دونم که مسیری برای رسیدن به 'کامل' بودن هست یا تمام این ها توهمه؟