هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

خدا ام بزنم زمین سر پام سریع!

چهارده و چهارده دقیقه

چهارده و چهارده دقیقه

کلاس عکاسی ، بعد کتابخونه.

شیمی.این روز ها همه چیز یا توی شیمی خلاصه میشه یا باشگاه و تمرین.حتی دی ماه سال قبل هم انقدر شلوغ نبودم.پروژه های افترافکت هم تا جمعه وقت داره ، به دکتر غفاری پیام دادم و درباره منابع پرسیدم و هنوز جواب نداده.یک کوه از آدم تو سرم ول میچرخن.اکسیداسیون و احیا.

گفت شاگردم از اذر شروع کرد و خودش رو تا بهمن رسوند ، امروز دیدم تو دفترچه سوالات نوشته شرکت در دوره های تابستانی برای دانش آموزان پایه دهم آزمایشی است.

گیجم.اون صندلی خالی خیلی حرفا برای گفتن داره! بُز هیپهاپولوژیست پلی بود و فهمیدم عکاسی شیرینه اگه اون ملکه تدریس کنه.

 

عمو

یارو طلای جهانی داره ، پزشکی عمومیشو تموم کرده داره واسه تخصص میخونه بعد میگه نه قبول شدن مرحله اول المپیاد حتی ی ذره ام سخت نیست.

خب مرد ، تو هفت خان و گذروندی معلومه واست چیزی نیست.

سیلبربرگ یا مورتیمر ، مسئله این است.

بنویس آیدین ، بنویس.

بنویس آیدین ، بنویس.

چه بنفش جیغی. همرنگ فریاد هات وقتی از کوچکترین موجود زنده ی غیر انسانی می ترسیدی.دستم رو سفت می گرفتی و جواب نگاه های متعجبم رو نمیدادی.یاد صادق هدایت افتاده بودم.درست یادم نیست ، می گفت این دختر ، این لکاته.چه برق خاموش شده ای هم توی اون چشم ها بود.اذیت می کردم ، می خندید ، می خواست لیوان چایش رو روی سر کچلم خالی کنه.

-بعد از این میری؟ از تو بعید نیست..

دستم رو گرفته بود و از ترس سگ های ولگرد سفت بهم می چسبید.بردمش تا از ی موکب چای بگیرم.گفت شکلات، برداشتم.چای رو داغِ داغ می خورد.این دختر ، این لکاته،این ساحره ی مغموم.

لیوان چای نصفه م رو ازم گرفت و سرکشید.

میلیون ها باکتری رو تصور کردم که از دهانم به لبه ی لیوان و از لبه ی لیوان به لب هاش و بعد به دندون هاش می چسبید.باکتری های مشترکی که قبل تر هم راهشون رو پیدا کرده بودن.برای لحظه ای از هرچیزی که اتفاق افتاده بود شرمنده و ترسیده بودم.تصور کردم که چطور باکتری های مشترکی که همه داشتیم ، روی دندون ها غلط می خوردن ، وجودمون رو تجزیه می کردن و به هم ناسزا می گفتن.

و بعد رفت.بعد از چندین ماه ، دست ها قفل بود روی من و با چهره ی مظلومانه ای خداحافظی می کرد.

و من چقدر از خودم بیزار بودم.

آزار و اذیت این انسان سودی برام نداشت.

اما این دختر ، این لکاته ، این ساحره ی محزون، این چهره ی مظلوم..

M like me

M like me

فکر میکنن خیلی آدم جالبیم.فکر میکنن اطلاعات عمومیم بالاست ، تلاشگرم ، برنامه ریزم ، با استعدادم.فکر میکنن واسه هر مشکلی ی ایده جدید دارم ، خوب مینویسم ، خوب حرف میزنم.

دقیقا نمیدونم چی باعث میشه اینطور به نظر بیاد.

ولی از درون ی کوه از خالی ام.باهام حرف بزنی کرم از دهنم بیرون میاد ، عنکبوتای تو مغزم شروع میکنن به خوردن تمام انرژیت ، سیاهی تو چشمام از همه چی نا امیدت میکنه.طوری خردت میکنم که با چسب دوقلو هم نشه چسبوند.فقط کافیه یک قدم جلو تر بیای‌.مزخرف ترین ادمی که ممکنه رو ملاقات میکنی.

.We'll gonna change