این ناگفته ها میخوان مغزمو از سرم بکَنن

الان کاملا صادق هدایتم،
"یک سال است، در تمام اين مدت هرچه التماس ميكردم كاغذ و قلم ميخواستم به من نميدادند. هميشه پيش خودم گمان ميكردم هرساعتي كه قلم و كاغذ به دستم بيفتد چقدر چيزها كه خواهم نوشت.ولي دیروز بدون اينكه خواسته باشم كاغذ و قلم را برايم آوردند. چيزي كه آن قدر آرزو ميكردم، چيزی كه آن قدر انتظارش را داشتم! اما چه فايده از ديروز تا حالا هرچه فكر ميكنم چيزی ندارم كه بنويسم."
شاید هم یکم ساموئل بکتم ،
"ولادمیر : اگر توبه کنیم چی؟
استراگون : از چی؟
ولادمیر: خب..نیازی نیست وارد جزئیات بشیم..
استراگون : از متولد شدن؟"
و شاید یکم هم بابک زمانی ام،
"من سه هزار سال است که کوردم و یک میلیون سال است که انسانم.اگر قرار باشد چیزی جلوی انسانیتم را بگیرد بی شک بر روی آن پا می گذارم."
در هر صورت،هرکی که هستم،طبق معمول بی اندازه آشفته ام و دور اتاق راه میرم و سر خودم داد میزنم : که چی؟
و جوابی براش پیدا نمیکنم.
فکر کنم دیگه به تهش رسیدیم مهندس.
نه؟









