هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

خدا ام بزنم زمین سر پام سریع!

دوستامو دک میکردم

هنگ اور.

بنظرم اینطوری نمیشه..باید رفت.

هر روز از روز قبل کثافت ترم.

تو این چاله که بیوفتی دیگه نمیشه کاری کرد جز دست و پا زدن.

یا خودت میخوای و میای بیرون یا همونجا میمیری.

لعنتی..

مگه دوست کم داشتم؟

هر کی هرچی میگه رو مغزمه.

منم حالم خوب بود ، تلاشا بکوب بود.

نمیدونم کی چیشد این فیس ناخوش موند روم.

هیچکی نمیدونه اصن چرا پنچرم.

ولی نمیخوام کسی و ناراحت بکنم با حرفام.

از تو گله ای نیست ، 

طبیعت آدما اینه.

?Can you do some for me

مگه دیکتس ازم غلط بگیرن؟

باید رفت. 

تا کی؟ رفتنا و برگشتنای اجباری تا کی؟

نمیدونم.

ولی باید رفت.

مو میخوام بروم زن بگیرُم.

دیشب..

عجیب بود. حال اونی و دارم که تمام عمرش برا استخدام تو ی شرکت درخواست میده و رزومه پر میکنه و وقتی  پذیرفته میشه شرکت به خاک سیاه میشینه:)

نمیدونم ،

شاید از اولشم نباید بهش خیره میشدم.

-می گفت دیدی بی دلیل از ی نفر خوشت میاد؟ اونجاست که روحت پاکی روحش و حس می کنه.. به روحم غبطه می خورم که از خودم بهش نزدیک تر بوده.

نمیدونم،

اگه برگردم عقب نمیبینمت تورو قول میدم.

خواب دیدم.خیلی وقت بود خوابشو ندیده بودم. اخرین باری که دیدمش ، ۲۴ خرداد بود.ی عکس داشتم که وقتی داشت با اون حرف می زد ازش گرفتم. اول تیر همه رو پاک کردم ولی..از سطل زباله نه. شاید دلم گرم بود. شاید فقط..نمیدونم اسم این حس چیه. دیشب که همه چیز رو پاک کردم خیالم راحت بود. بعد چشمامو بستم. دخترک اونجا بود. توی سالن ، کنار دوستاش. مثل همیشه پیشش راه میرفتم. از دور نگاهش می کردم. سعی کردم ازش عکس بگیرم ، تو ماشین نشسته بود.نشد. گمش کردم.

گمش کردم. ی روز میرسه که یادم بره اسمش و رو با کدوم پ مینویسن.توی خاطراتمم گمش میکنم..

همش میگفتی اخرین دفعس.

کاش میشد ساعت نگذره ، چرا باید بخوابیم؟ ایده ها و تمرکزی که شبا دارم و فقط ۵ صبح دارم و این لعنتی خوابمو بهم زد:)))میگفت خوبه دوستاتو ول کردی حوصلشونو نداشتم. و منی که با بچه ها قرار گذاشتم مرداد ماه همو ببینیم..قسم خوردم مهرماه خودم هزینش و بدم. ولی چطوری؟ با درامد روزی چند هزار تومن؟ یا ولایی که برا کتاب تست کنار میزارم؟ مخم نمیکشه ، بهشون غبطه میخورم که الان تنها دغدغه زندگیشون کلاسای تابستونیه و اینکه تعطیلات چقدر حوصله سر بره..من واقعا خسته ام اقا.

دلمون تنگ ، یادتیم کلی.

رفتم کتابخونه..

منی که از هنر متنفرم : خانم میرزایی میشه اون کتابی که دفعه قبل دنبالش بودم رو نشونم بدین؟ مبانی هنر های تجسمی..همه چی خیلی از همه پاشیده ست. نمیدونم ، شاید آماده باش فقط ی توهم انگیزه بود و منم باورش کرده بودم. هر چقدر بیشتر بهش فکر می کنم هیچ شانسی ندارم ، نه تو مسابقه نه رای پذیرفته شدن توی ازمون مدرسه مورد علاقه م. مورد علاقه؟ خیلی وقته حتی نمیدونم یعنی چی.میدونم ، خیلی زود دارم جا میزنم. ولی خسته شدم.از خوندن درباره گرافیک و تاریخ هنر خسته شدم. از ور رفتن با ایلوستریتور و شرکت کردن تو دوره برنامه های ادوبی خسته شدم. از حرفای بقیه که میگن تو اگر تلاش میکردی میتونستی به چیزای بیشتری برسی خسته شدم.فرانسه؟ شبیه جوکه.حتی مطمئن نیستم بتونم تا کشوری برم..فقط خسته ام.همین.

 

.We'll gonna change