من نمیدونم مشکلم چیه.

نمی خوام اذیتت کنم. اون کسی که داره کامنت میزاره، من همچین جرعتی ندارم.دلم می خواست حرف بزنیم. مگه تو خواب! بدنم سنگین شده بود. پشیمون بودم. میخواستم از جام بلند شم ، نمی شد. تاریک بود. نوشته های تو بود ، می گفتی " من با این خوشگله حرفم میزنم ولی هنوز.." برات ی اهنگ فرستاده بودم. تاریک بود، داشتی می گفتی. قضیه رو برای همه تعریف کردم. ذهنم پر از حسادت بود. تو هنوز داشتی از ی نفر دیگه برام می گفتی. هنوز توی پایان جملاتت نقطه میذاشتی.و اون، خوشگله..وقتی اسمت و دیدم تو حال خودم نبودم.

برای همینه که از خاطرات متنفرم. ولی خیلی وقت بود که تورو ندیده بودم..متعجب بودم از اینکه بعد از اون همه بغض و نفرت به خاطر من ، هنوز داری بهم جواب میدی؟حسادت.‌.اون ی دوسته. می گفتم متاسفم که بعد این همه وقت دوباره سر و کله م پیدا شده.

+انقدر خواب سنگینی بود که دلم نمی خواد هیچ کاری انجام بدم.انگار خوابام دارن ازم تغذیه میکنن..اروم اروم همه چی رو از بین میبرن..

0 نظر1 پسند

از سالن که می نویسی بهم بر میخوره. از کارایی که انجام دادی در طول روزت می گی حس خفگی می کنم. از اون دختر که تعریف می کنی با خودم می گم کاش بودم، سال قبل چم شده بود؟

گفتی تا آخرش هستی،

من بودم که نمیخواستم بمونم.

داشتم زمین و نگاه می کردم. به اون فکر می کردم. به اینکه چطوری به اینجا رسیدم. به اینکه ی روز میرسه دوباره تو این زمین پا بزارم؟ هواشو نفس کشیدم، شاید از اولش هم نباید تقلب توی کار راه میدادیم. اگر سال اول خبری نمی شد، امسال هم انتظاری نبود.نمی دونم، نمی دونم سال دیگه مرداد ماه چه حسی دارم. از اشک خسته ام ، کاش برسم به همون لحطه ای که نتونم برای دلیل لبخندم اسمی انتخاب کنم. 

وقتی با تو حرف میزدم..دقیقا همون لبخند بود. کارنامه ی تورو نمی دونم اما مال من سیاهه، تو تمامش و نوشتی.نمیدونم دارم درباره چی حرف میزنم..همونقدری که حس تو قوی بود. اگر نمی گفتی منظورم چیه،

شاید کادوی تولدت میرسید.دنبال بهانه بودم. دروغ می گم.دلم تنگ شده.چی انقدر متفاوت بود؟ همه چیز. چی میدونی؟ حتی تعریفی از همه چیز ندارم..

پوچی ذهن تو منم درگیر کرده. چرا انقدر درگیر مخاطبم؟

خودکشی کرده بود، شایدم خود ازاری. رد تیغ روی دستاش،لبخنداشو باور نمی کردم.ما سیاهی و پس میزنیم تا تصویرای فیک جاشونو بگیرن.چون قشنگ تره، چون افسردگی رو نمیخوایم. اون از زندگی متنفره؟ افسرده ست ، روانیه. بهش با چشم بد نگاه کن. اون غیر عادیه.

چی غیر عادیه؟ 

من.

 

ادامه نوشته..
0 نظر1 پسند

چهارشنبه.

!Interrupted
1402/5/16، 12:26

تمام مدت کسی که بچه بود و نمی فهمید من بودم ، نه اطرافیانم.

صدای هومان،

_دوتایی سوار ابرا شدیم ی روزیو ، ولی حالا تو دوست نداری بمونی و!

لبخند میزدم. مثل دیشب که دست میکشیدم رو اون کلمه های قرمز.

_جلو آینه به خودم میگم باز اشتباه کردی!

داد نزن ، هر چیزی که به تو مربوط میشد داره خفم می کنه.نمی دونم کی گیر افتادم دوباره. هر بار آماده ام و بعد خستگی مجالم نمیده. کلی از کارا مونده، مگه تا مهر چقدر وقت هست؟

_کاش رد نمیشدی..ی جوری تا گلستان میرفتیم.

هربار همینارو میگم. هربار همین اتفاقا تکرار میشه. فکر می کنم جدیده اما دارم دور خودم می چرخم.

اون عطر صورتی بود، مگه تو از صورتی نفرت نداشتی؟

حتی خودمم نمی فهمم دارم چی میگم..هینا گلومو گرفته و نمیزاره نفس بکشم..

0 نظر1 پسند

جوونیم و پیر نشون میدیم.

!Interrupted
1402/5/16، 01:01

_خودت باش
_از حرفایی که همیش بقیه میگن استفاده نکن
_یکم فکر کن و چیزیو بگو که خود واقعیت میگه

بیا درباره فلسفه حرف نزنیم ، بحث اینکه "چجوری خودم باشم وقتی حتی نمیدونم کی ام" خیلی وقته قدیمی شده. اون توی مواقع حساس فکرش از من بیشتر کار می کنه. مضطرب بودم ، گفتم که یکشنبه ها روز شانسه؟ صبح بعد از بیدار شدن گریه کردم و بابتش خوشحالم. می گفت طبیعی نیست که بعد از این همه وقت نتونستی حسی که داشتی و حداقل پیش خودت بروز بدی.کم کم داره از فشاری که روم بود کم میشه.دفترچه ها، توی هرکدومشون ردی از تو هست. با خودم گفتم چه اهمیتی داره؟ ی روز قراره همه چیز رو بفهمن. و اون روز..انقدر ضعیف نیستم که برای پنهان کاری تقلا کنم.مثل سولی ، فقط ترسیده م. بعضی وقتا از همه چی میترسم. و هینایی در کار نیست تا براش مهم باشه. اون ی نماد از زندگیه که برای خودم متصور شدم. پس چرا انقدر تاریکه؟ از وقتی که یادم میاد همراهم بوده..گاهی خودم رو با اسمش صدا زدم، گاهی کسی رو که برام عزیزترین بوده..اما هیچکس تا به الان شبیهش نبوده. شاید به خاطر اینه که خودم هم هیچ تصویری ازش ندارم. 

صاحب فروشگاه همه چیز و قفل کرده و رفته. نمی دونه هیچوقت قرار نیست در بزنم، تا زمانی که چراغ ها روشن نشدن نه.

_ استاد خندان؟ حالمو به هم زدی..

شرم ترس رو بیشتر می کنه. شاید سرنوشتمون اینه که تا ابد دلتنگ بمونیم‌. خودمون رو زیر نقابی که بقیه انتظارش رو دارن مخفی کنیم و حرفی نزنیم. ولی..تو به سرنوشت اعتقادی داری؟

 

0 نظر3 پسند

واسه خودم الکی میرم و میام..

!Interrupted
1402/5/14، 22:41

استاد با تاخیر اومد تو کلاس. تخته رو آماده کرد و کامپیوتر همه رو چک کرد. درباره اینکه قبلا کار کردیم یا نه سوال پرسید. گفتم من مدرک پیشرفته رو دارم، گفت پس برا چی اومدی؟(دقیقا با ی لحن جدی) خلاصه کلاس شرو شروع کرد و من امیدوار بودم چیز جدیدی یاد بگیرم.

_ کسی می تونه بگه رزولیشن یعنی چی؟

_بنا بر این خود معنای اسم فتوشاپ ، یعنی..

_ این ابزار براش تول هست که می تونید باهاش..

من واقعا خورده بود تو ذوقم:))) نشسته بودم سر جلسه ای که استاد با معرفی ابتدایی ابزار ها شروع می کرد؟ و از من می خواست چون حرف هاشو حفظم به بقیه کمک کنم؟

_دیگه نمیرم بقیه روز هارو.

۹ ساعت از روزم رو صرف هیچی کردم.فردا یکشنبه ست، یادمه که یکشنبه ها روز شانس بود. چی از شانس می دونی؟ این خوشحال بودن های موقتی،

_آخرین باری که اینطور لبخند زدم اسفند ۱۴۰۰ بود.

دنبال فایده میگردم نه لذت. زندگی شبیه آرت بورد نیست که کنترلo بزنی و همه چی توی درست ترین جای ممکن قرار بگیره.از پس این بر نیام، چی می مونه برای اینکه بدو ام؟

این اعتیاده، من واقعا بیشتر می خوام..

0 نظر1 پسند

منم ی بازنده ام بوکوفسکی.

!Interrupted
1402/5/13، 11:15

همه چی خوب پیش می رفت تا زمانی که کلمه "مدال" رو دیدم. بازم می گم. من قربانی دوران شدم.زمانی که دنیا از ی عطسه گریخته بود.

با همه ی اینها من هنوز هم زمان رو دست کم می گیرم. دفترچه هامو همه جا پخش می کنم و با اینکه کشیدن ی خط صاف هم سخته ، نقاشی می کشم. با خودم می گم تو چجور گرافیک دیزاینری هستی که حتی نمیتونی روی کاغذ طرح بکشی؟ همه چیز دوباره توی هم میپیچه و میچرخه و میچرخه و خودم و با هایپ خفه می کنم. از خریت های محض نوجوانی راضی ام.اگر خریت نکنم و تا ابدیتی که دروغه و پایانش نزدیکه سعی کنم منطقی باشم ، "رشد" معنای واقعیشو از دست میده. حس بوکوفسکی رو دارم وقتی داشت با الهام گرفتن از زندگی فلاکت بار خودش هزار پیشه رو می نوشت. بازنده ی واقعی بودن. مشکلی نیست.

http://npc.blogix.ir/post/32

 

0 نظر2 پسند

باب اسفنجی.

!Interrupted
1402/5/11، 14:19

بزرگترین اشتباهم این بود که به خاطر فشار قبل از اعلام نتایج برگشتم به سوشال مدیا. منی که قبل از این تمام مکالمه هام به اپ های ایرانی و واتساپ محدود می شد از گپ هایی سر در اوردم که هیچوقت باهاشون آشنایی نداشتم.

اونا می دونن ، این جزوی از شخصیتم شده. نمی تونم قبل از اینکه حالم رو بپرسی باهات کاری داشته باشم. این عادت، از اونجایی شروع شد که می خواستم تمومش کنم و چیزی نمی گفتم. حالا اونها هم همین رویه رو پیش گرفتن، Toxic مثل پارسال تنها چیزیه که پلی میشه.

ببین..واقعا مهم نیست. انقدر همه چیز خالی بوده که دارم سعی می کنم دنبال اتفاقات مهم باشم.جدی نگیر.فقط شبیه تروماست و داره تکرار می شه. دارم هر کاری که سال گذشته انجام دادم و انجام می دم‌.

 خواب دیدم دارم باهات حرف می زنم.توی خواب، همون حسی رو داشت که اگر واقعا اتفاق می افتاد حس می کردم. تو که اصلا من و نمیشناسی و یادت نمیاد؟ چرا ذهنم درگیرته؟

مجبورش کردم حقیقت رو بگه. از شکنجه کردنت لذت می برم. از اینکه التماس کنی تا حقیقت رو مخفی نگه دارم لذت می برم.

اگر نه،

فرق من چیه با هر موجود زنده ی دیگه ای؟ به قوانین از پیش تعیین شده فکر می کنیم ، کلیشه می سازیم،به درست و غلط بودنش فکر می کنیم، سعی می کنیم تغییرش بدیم. این چرخه هیچ پایانی نداره. صدای باد تنها چیزی بود که می شنیدم. رویای اینده و ترس، بیشتر از همه ی این احساسات ترس وجود داره.ترس باعث می شه که زنده بمونی ، ترس چشم هاتو میبنده و اجازه نمیده از مرگ چیزی بفهمی. شبیه جهله ، هر چقدر لحاف گرم و نرم جهل رو بیشتر سفت بچسبی راحت تری. بیخیال هر کسی که اون بیرون به دلیلش فکر می کنه.

.I'm drowning let me breath

0 نظر2 پسند

۲-فهرست نویسی.

!Interrupted
1402/5/10، 21:50

بنفش.

!Interrupted
1402/5/9، 13:55

دنبال اون می گشتم ، کسی که همیشه بهش حسادت می کردم. از اطرافیانش درباره ش می پرسیدم ، سعی می کردم شبیه اون حرف بزنم ، شبیه اون لباس بپوشم. تعریف دقیقی از کامل بودن ندارم.اما اون توی ذهن من کامل بود ، این حس عجیب هم اسمی جز حسادت نداشت. دیشب که به اپیزود من برتر پادکست joy culture گوش می کردم ، فهمیدم تمام این مدت من برتر رو توی وجود اون  می دیدم. سعی کردم درامد داشته باشم ، سعی کردم به اهنگ های اون گوش بدم ، سعی کردم عاشق غذاهایی باشم که اون دوست داره.و ادم هایی که باهاشون قرار میذاشت ، استایل گاث. برای چند وقت فقط به این استایل نگاه می کردم. چیزی که جالبه اینه، من هنوز هم بهش حسادت می کنم.

 

0 نظر3 پسند

آیین ها.

!Interrupted
1402/5/9، 13:03
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.