باید از پشت ابر ماه درارم.

!Interrupted
1403/09/24، 19:18

تمرکز به شدت پایینی دارم و افکار مدام توی ذهنم در حال جنب و جوشن ، بیشتر از سرعت حرکت ذرات جامد،یا اکسید شدن پتاسیم. 

جشانی پور میگه ' جامدات بلورین فرصت ایجاد طرح های منظم رو دارن' و من فکر میکنم که چقدر افکار نا منظمی دارم،می دونم که نوشتن هم کمکی نخواهد کرد اما ناچار دست به قلم میشم.

امروز وقایع ناچیز و بچگانه ای ضربان قلبم رو مثل سال گذشته بالا بردن ، و با وجود مدیتیشن(که البته بخاطر اضطراب و ترسی که بهم وارد شد نیمه کاره موند) و حتی دویدن برای رهایی از خشم ، هنوز هم تپش قلب دارم.

صبح،یکی از اسفناک ترین امتحان های زندگیم رو پشت سر گذاشتم.سوالات مقابل چشمم تار نمیشدن،برعکس ، فکر میکنم از شدت واضح بودنشون شک عظیمی بهم وارد شد.

معمولا سوالات امتحان نهایی ، از اونجایی که معلم های ما در حال برگزاری امتحاناتی در سطح نهایی هستن،مفهومیه و باید روش فکر بشه.

و این سوالاتِ به ظاهر شبیه ساز نهایی، برای من مفهوم پیچیده ای نداشتن، و دقیقا چون میدونستم که خواسته ی سوال چیه و جوابها که محل دقیقشون توی صفحه ی x پاراگراف y کتاب یادم بود، اما از کلمات نوشته شده تو اون صفحات بی اطلاع بودم،دچار تنش شدیدی شدم.

۱۶،یا ۱۷ میشم.

دویدم ، و به اینجانب گوش دادم، اما بعد نتونستم درس بخونم.

یادم هست ، اردیبهشت ماه، به خدا التماس کردم 'اگر قراره مسیر پزشکی ازم ادم بدی بسازه،همین حالا راهمو عوض کن'

و من مرداد ماه کلمه ی قبولی رو دیدم،توی مدرسه مورد علاقه م ، فتوگرافیک سمپاد مهارتی،رویای دیرینه،

اما چی شد که تصمیم گرفتم حالا اینجا باشم؟

درگیر شیمی و فیزیک و زیستِ لعنتی؟

که معلم فیزیک بهم بگه 'ضعیف؟'

اونجا بود که فهمیدم.

دیگه خدا هم نمیتونه نجاتم بده.

دیگه تو آینه هم خودم رو ندارم.

فقط من موندم.

تنها،با حجم انبوهی از افکار نامنظم،که فرصتی برای ایجاد نظم پیدا نمیکنن.

 

1 نظر0 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.