هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

خدا ام بزنم زمین سر پام سریع

Bookworm؟

سقوط رو تموم کردم.بالاخره.بعد از مدت های مدید.الان بعد از ۶ ماه بالاخره هر ۶ کتابی که از نمایشگاه گرفتم و تموم کردم.

  1. سه قطره خون صادق هدایت : خدا بود.غلظت روانپریشی ای که از هدایت انتظار داشتم بعد از بوف کور،اینجا کمرنگ تر شده بود،اما واقعا داستان هاش میخکوبم می کرد.۸.۵ از ۱۰ بود.
  2. بیگانه کامو : در کل با قلم کامو خیلی سخت کنار اومدم.از طرفی هم به شدت از لحنش که هیچ تلاشی برای سرودن استعاره های عجیب غریب نداشت لذت می بردم، در نهایت وقتی تونستم باهاش کنار بیام ، بیگانه تبدیل شد به یکی از بهترین کتابای زندگیم.خصوصا ۴۰ صفحه ی پایانی،شاهکار بود،شاهکار به معنای واقعی.۸ از ۱۰ بود‌
  3. آواز کافه غم بار : این یکی خیلی برام خاصه.خیلی زیاد.نه اشتباه نکن،اصلا کتاب فوق العاده ای نبود.حتی پایانبندی درخشانی هم نداشت و در مجموع فقط ۲ یا ۳ فصل داشت که بتونی بهش بگی عالی. چیزی که برام خاصش کرد بازه ی زمانی ای بود که مشغول خوندنش بودم.شهریور ماه.هر هفته، غروب که میشد کف زمین میشستم و برای خواهرم با صدای بلند میخوندمش.بحث کردن درباره ی شخصیت ها و روند داستان خیلی برام لذت بخش بود.و وقتی چند ماه بعد با یکی از آدم هایی که اون هم مشتاق به خوندنش بود درباره ی پایانش حرف زدیم،این لذت چند برابر شد.در کل کتاب جالبی بود.عالی نه اما برای یک عصر تابستونی وقتی ۱۷ سالته و از کتاب های سنگینِ کلاسیک خسته ای ، قابل قبول بود. ۶.۵ از ۱۰ بود.
  4. چیز های کوچکی مثل این ها : این کتابِ سبک و کوتاه رو توی مترو،موقع برگشت از نمایشگاه کتاب شروع کردم و اواخر مرداد ماه تموم! فکر میکنم اگر پیوسته،۱ ساعت و نیم وقت میزاشتم و میخوندمش،این کشش داستانی برام بیشتر میشد و حالا شاید نظر مثبت تری درباره ش داشتم.قبل از اتمام کتاب،فیلمش رو دیدم،با بازی کیلین مورفی که لامصب،حتی تو ی فیلم با موضوع نه چندان مهم هم بی نظیر بازی کرده،و وقتی دوباره سراغ کتاب رفتم به خاطر تصاویری که توی ذهنم داشتم تونستم از خوندنش بیشتر لذت ببرم.(از معدود کتاب هایی که فیلمش به مراتب بهتر  از خودش بود!)۶ از ۱۰.
  5. فریای هفت جزیره: کاملا بر خلاف آثار کامو،این یکی با وجود قصه ی ساده و سطحی ای که داشت(شاید هم من قادر به درک نماد فمنیستی داستان نیستم)، پر از استعاره ها و تشبیه های زیبا بود و مخاطب کتاب بیشتر از این که مشتاق به دنبال روند پیشروی داستان باشه،مجذوب این استعاره ها میشه.داستان کوتاه و به قولی مفید و مختصر بود،با یک پایان متاثر کننده و غمگین ، در کل بهش ۷ از ۱۰ میدم.
  6. سقوط :آخرین باری که سعی کردم از یک کتاب تا این اندازه تعریف کنم و نمیدونستم چطور شروع کنم،موقع خوندن 'عقاید یک دلقک' یا 'هزارپیشه'  بود.با این تفاوت که هاینریش بل حقیقت رو مثل چاقو زیر گردنت میزاره،بوکوفسکی حقیقت رو تو صورتت تف میکنه و اما کامو ، بدون کوچکترین اصراری،بدون هیچ تلاش مضاعفی،فقط با گفتن چند جمله ی ساده اما دقیق و هوشمندانه،حقیقت رو وارد رگ هات میکنه،طوری که دیگه نیازی به چشیدن تلخیش نداری،به وجودت نفوذ میکنه و باید اجازه بدی توی رگ هات رسوب کنه تا بفهمی دقیقا چه بلایی سرت اورده.از اونجایی که اول بیگانه رو تموم کردم،پس این قلم عجیبِ کامو برام جا افتاده بود و باعث شد سقوط برام ی تجربه ی بهتر به حساب بیاد.ولی امان از این کتاب..امان از جملات بُرَنده  ی کامو..واقعا نمیدونم چطور اون حجم از هوش و مهارتش توی انتقال مفهوم 'صفت خودپسندی' و سیر تکامل یک انسان رو به سقوط رو توصیف کنم،بی نظیر بود،اولش قصد داشتم تعداد محدودی از جملات برجسته ی کتاب رو هایلایت کنم،اما حالا اگر از صفحات ۵۰ به بعد  کسی کتاب رو ورق بزنه زیر ۸۰ درصد جملات خط کشیده م و با هر بار خط کشیدن چند بار با خودم گفتم "مگه میشه این ادم انقدر دقیق صفات رفتاری من رو توصیف کرده باشه؟" خلاصه که ، ۹ از ۱۰ بود،واقعا خام و تمیز.

امسال خیلی توی کتاب خوندن تنبل بودم و قبل از ملاقاتِ اون دختر،حتی میلی به تموم کردن خمین ۶ کتاب هم نداشتم،اماوقتی صحبت از کتاب میشه چشم هاش برق میزنه،برقی که من رو هم وادار به بیشتر خوندن میکنه.

1404/9/11 23:28 !Interrupted 3 نظر2 پسند

کسی میفهمه چی میگم؟

هیچ جوره نمیتونم به اطرافیانم اثبات کنم که نمرات بالا تو مدرسه به این معنی نیست که طرف درسش خوبه.

معدل ۱۹.۸۰ مدرسه میتونه نهایی رو ۱۲ بگیره و بالعکس.

1404/9/11 18:43 !Interrupted 13 نظر4 پسند

Not anymore

Not anymore

واقعا نیازه با ی ادم که میفهمه چی میگم درباره ی جیمی صحبت کنم.

1404/9/7 19:56 !Interrupted 10 نظر2 پسند

1994

1994

این ۴ قسمت.انقدر خدا بود.و انقدر اخر قسمت ۴ برخلاف تئوری های فن های قدیمی تموم شد.

که.

هیچی ندارم بگم واقعا.دافرز واقعا پخت و پز کردن.

و جالبه همین تابستون داشتم میگفتم کاش جیمی دوباره با چهره خودش تو سریال باشه که بود.

بعد ۱۵۴ قسمت متوالی گیلمور گرلز دیدن و مسموم شدن ، این ۴ قسمت همه رو شست برد.

1404/9/7 12:13 !Interrupted 3 نظر4 پسند

روز دوم و آخر،1/05/05

روز دوم و آخر،1/05/05

خیلی جالبه.جدی میگم.هیچ چیز جالب تر از این متن های طولانی و بی سر و ته که از وبلاگ این دختر می خونم و با خوندن هر کلمه ش روانم رو تیکه تیکه میکنه نیست.

سردرد شدیدی دارم.از اون جنس سردرد ها که نه وادارت میکنه به التماس برای ی مسکن و نه اجازه میده روزت رو ادامه بدی.روز؟ چه روزی؟چه چیزی رو میخوای ادامه بدی؟

از اینکه این صدای غیر قابل مهار مدام وسط حرف هام میپره بیزارم.گاهی اوقات واقعا لازم میشه به خودم یاد آوری کنم که تمام این صداها و آدم ها و داستان ها ، صرفا بخشی از ذهنمن و واقعیت ندارن.

و فکر کنم بتونی تصور کنی بعد از تحمل چه رنج و عذابی مجبور به حرف زدن با خودم میشم.

قبل تر از این فکر میکردم که مشکلات این چنینی با چند روز دوری از همه چیز و حداکثر چند هفته ، ختم به خیر میشه و همه ی این صداها خاموش میشن و در نهایت بعد از اتمام دوره ، من میمونم و یک مغز،بی آلاینده و لکه های سیاه.فکر میکردم که به همین راحتی هاست و این سردرد های مداوم و بی دلیل هم ، یا از میگرن میان و یا از زیاد خوندن.

وقتی چنین افکاری سرم رو پر میکنن ، به خودم میام و میبینم بعد از چند ساعت ، به جای فکر درباره ی این فلاکت و ننگی که دچارشم،در حال خوندن یک مقاله ی مزخرف درباره ی تغییر جنسیت تخم های زنبور ماده ام ،و باور کن که هیچ چیز ترسناک تر از این نیست که به عقب نگاه کنی و به یاد نیاری که خودت بودی که این مسیر رو تا اینجا اومدی، و اگر آره،چرا ذره ای ازش رو خاطرت نیست؟

ترسناکم.بیشتر از ترسناک،رقت انگیز.و صادقانه،از این رقت انگیز بودن های بی وقفه که با روز های متوالی ساییدن روانم هم ازم پاک نمیشن خسته ام.

از فکر به دختری که مدت ها قبل ، به بدترین شکل ممکن عواطفش رو به بازی گرفتم و حالا هیچ کاری درباره ش از دستم بر نمیاد خسته شده م.

جدا، چرا ما انقدر جالب و در عین حال مفلوکیم؟ چرا توی این سن انقدر همه چیز رو میشکافیم و به نقطه ای میرسیم که هزارتوی زمان هم ایده ای درباره ش نداشته؟انتخاب می کنیم یا حماقت؟ حماقتی که حاصل تصمیماتیه که میگیریم ، یا نمیگیریم؟

میخوام بخوابم.خیلی خوابم میاد.خیلی خیلی.اونقدر که حتی نای موعظه کردن های بیهوده ی همیشگی رو هم ندارم.

این دفعه،یا میشه یا میمیرم. 

و بله،من هم حرف های زیادی درباره ی پلن های دیگه ی زندگی ، به غیر از هدف فعلی دارم،اما برخلاف اکثریت،حتی قادر به تصور خودم توی هیچ یک از اون موقعیت های دیگه نیستم.و این 'میمیرم' ، دقیقا به قدری که روی این هدفِ شاید اشتباهِ فعلی تعصب دارم، کلیشه ای و زیاد از حده.

نمیخوام دیگه سرم رو پایین بندازم و 'سقوط' بخونم،در حالی که تا این لحظه به اندازه ی کافی این کلمه رو با پوست و استخونم درک کرده م.

میخوام بخوابم.و حوصله ی هیچ کدوم از این هارو،واقعا دیگه نه، دیگه ندارم.

این دفعه،یا میشه یا میشه، و بله، باز هم به انکار احتمالات ریاضی بوسیله ادبیات پناه برده م، و باور کن که ادبیات میتونه نابغه ترین ریاضی دان های تاریخ رو هم از پا دربیاره،منِ رقت انگیز که جای خود دارم.

شب بخیر.

1404/9/1 19:22 !Interrupted 0 نظر3 پسند

هر کاری جز غورت دادنِ خازن‌

شدیدا به ی مبارزه ی حسابی نیاز دارم.حتی اگه قرار باشه توش ببازم.از زدنِ در و دیوار خسته شده م

پ.ن : خازن و بلدم،کلا فیزیک و بلدم،و مسئله های کتاب درسته که آسونه اما راه حلای شدیدا طولانیش داره مغزمو جر میده.

 

1404/9/1 15:30 !Interrupted 0 نظر1 پسند

روز اول-illegal activities

روز اول-illegal activities

روز اول تغییر محیط بود.شاید اگر برای کسی توضیحش بدم ، درک و تصور درستی از این اتفاق نداشته باشه.اما بعد از مدت ها کابوسِ the green eyes guy ، محیط تغییر کرد و امیدوارم تاثیر گذاریش به قدری باشه که دیگه کابوسی سراغم نیاد.

دوران بدی بود،خیلی بد، و صادقانه،از سرچ کردن تصاویر وحشت انگیز مار های افعی و بیمارستان های متروکه، و پرامپت های طولانی نوشتن برای krea تا بتونم دقیقا چیزی که توی رگ هام حس میکنم و ببینم ، خسته و فرسوده شده بودم. 

امروز وقتی بحث این چشم های منزجر کننده پیش اومد،نه چیزی توی رگ هام قلقلکم داد و نه دچار اون حملات بی دلیل شدم.در واقع به طرز ترسناکی،تمام این مدت حتی یک بار هم بهش فکر نکرده بودم.انگار به کل از یادم رفته بود و حالا انقدر ازم دوره که دیگه نمیتونم بهش چنگ بزنم.

این،اولین بخش مثبت امروز بود.

بعدی،دوباره تمرین و شروع کردم،دویدم و شدو زدم.به همون اندازه که فوت ورکم خوبه توی آپرکات و سرعتی ها افتضاحم.اما نه این مسئله باعث دلسردیم شد و نه زخم های روی دستم بعد از اینکه دستکش و در اوردم.چون در نهایت،ضربان قلبم داشت سرم فریاد می کشید و مدت زیادی بود که از چنین فریاد هایی لذت نبرده بودم.

بعدی،چند صفحه از فیزیک رو روخونی کردم و ی خلاصه از فرمول هایی که کمتر باهاشون تمرین حل کرده م و تو ی برگه نوشتم.تنها فعالیت درسی امروز بود،اما لااقل ۰ نبود.

بعدی،بالاخره ترس رو کنار گذاشتم و با کیامهر حرف زدیم و برنامم و داره می نویسه.ارتباط زیادی با تغییر محیط داشت و شاید اگر دیشب اتفاق می افتاد،امروزم رو از دست نمی دادم.

امروز، ۱ از ۱۰ بود.

فردا فیزیک رو تموم می کنم.

1404/8/30 23:23 !Interrupted 0 نظر1 پسند

We held each other close, but not enough

We held each other close, but not enough

ی ریواچ سنگین از استرنجر تینگز نیاز دارم چون تقریبا جزئیات مهم و یادم نیست🙏

مثلا اگه صبح اون تریلر جدید از ویل تو آپساید داون و نمیدیدم کلا یادم نبود چی شد که وکنا ویل و گرفت

(بماند که هنوز تو شوکم که از فصل اول وکنا پشت همه چی بوده😂)

کاش جیمی تو این فصلم نقش هنری و داشت (پیش به سوی ریواچ قسمت ۷ فصل ۴)

پ.ن : واقعا واسم سواله که داری با زندگیت چی کار میکنی پسر.۳ ماهه پاتو باشگاه نذاشتی.۳ ماهه میانگین مطالعه ماهانه ت ۳ ثانیه س.فیزیک ۵۳٪؟ کی و میخوای گول بزنی؟با روزی ۶ قسمت سریال آبکی آمریکایی دیدن میخوای کجا رو بگیری؟

1404/8/30 08:42 !Interrupted 0 نظر1 پسند

غرورم ازم گرفته دار و ندارم و.

غرورم ازم گرفته دار و ندارم و.

جلسه ی جالبی بود.تنها بخش خوبش هم پیچوندن مدرسه برای فرار از دینی.

دستام داد میزنن اگزما،قلبم له له میزنه واسه یکم اکسیژنِ بیشتر،مغزم التماس میکنه واسه خاموش شدن.

ولی من نمیدونم این حماقت های بی پایانم از کجا میان،

و نشستم زل زدم به میوزین هایی که بنظر میاد با حرکتشون میخوان اکتین و قلقلک بدن.

حالم انقدر خرابه که دیگه جوک های بی مزه ی لورالای هم واسم خنده دار نیست،عربی رو ذره ای نمی فهمم و این مبحث زیست تمام شب وقت میبره،

ظهر ۱ دقیقه هم نخوابیده م و الانه که از سردرد سر به بیابون بزارم.

غر میزنم و نه از خستگیه و نه از بی انگیزه بودن،

تهش امشب هم تموم میشه میره و ظهر چهارشنبه بعد کلاس فرهمند از خستگی بیهوش میشم،

چیزی که کمه چیز دیگه ست،برگشت ناپذیره،دیگه فقط میشه خوابشو دید و بدبختانه،

مدت هاست حتی خوابش رو هم نمیبینم..

1404/8/27 17:47 !Interrupted 0 نظر2 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.