غرورم ازم گرفته دار و ندارم و.
2 ساعت پیش · · خواندن 1 دقیقه جلسه ی جالبی بود.تنها بخش خوبش هم پیچوندن مدرسه برای فرار از دینی.
دستام داد میزنن اگزما،قلبم له له میزنه واسه یکم اکسیژنِ بیشتر،مغزم التماس میکنه واسه خاموش شدن.
ولی من نمیدونم این حماقت های بی پایانم از کجا میان،
و نشستم زل زدم به میوزین هایی که بنظر میاد با حرکتشون میخوان اکتین و قلقلک بدن.
حالم انقدر خرابه که دیگه جوک های بی مزه ی لورالای هم واسم خنده دار نیست،عربی رو ذره ای نمی فهمم و این مبحث زیست تمام شب وقت میبره،
ظهر ۱ دقیقه هم نخوابیده م و الانه که از سردرد سر به بیابون بزارم.
غر میزنم و نه از خستگیه و نه از بی انگیزه بودن،
تهش امشب هم تموم میشه میره و ظهر چهارشنبه بعد کلاس فرهمند از خستگی بیهوش میشم،
چیزی که کمه چیز دیگه ست،برگشت ناپذیره،دیگه فقط میشه خوابشو دید و بدبختانه،
مدت هاست حتی خوابش رو هم نمیبینم..