هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

هم آماده باش ، هم تیکه پارم.

خدا ام بزنم زمین سر پام سریع!

FGM

.Welcome to the city of lies

قرار بود فقط ۸۰ تا تست باشه. کشش ندارم. تابستونه، نه؟ خواب میدیدم. شاید تمام اون برنامه ها هم خواب باشه.

کیک بوکس. تا مهر ماه؟ همه چی دستم اومده، نمیشه تغییرش داد.بهش گفتم اون کیسه بوکس خاک خورده رو از انباری بیرون بیاره. نمیدونم، این افکار خاک خورده کی تازه میشه؟

این نفرت، یادمه که با تصور کردن صورتش مشت میزدم.ی روزی تبدیل به نفرت میشه بهترین حس.از تو قوی تر میشم، شاید تنها جاییه که ترمز ندارم.

ما وقتی اینطور شکسته ایم شعار میدیم. اما امید الکی؟ میشه ازش واقعیت ساخت.

تاحالا آبی بودی؟

8 ساعت باقی مونده.

همه چیز از هم پاشیده، interrupted.

نمیدونم دقیقا کجا وایسادم. در رم به دنبال رم می گردی، و در رم، رم را نمیابی. 

میخوام برگردم به زمانی که اولین بار اسم ماتیلدا رو شنیدم.

یا وقتی که به آسمون نگاه می کردم و only angle پلی بود.

حتی روزی که برای اولین بار هری پاتر رو خریدم،

گاهی اوقات انقدر حس های کمیابی میشن که هرچقدر برای لمس کردنشون تلاش کنم ، بیشتر دور به نطر میرسن.

دنبال ی عطر خُنَکم ، ی هوای خنک ، ی خاطره با رنگ های جدید. دلم می خواد با ادم تازه ای ملاقات کنم و وقتی اسمش رو بهم میگه ، طعم سیب زمینی سرخ کرده رو حس کنم، عددش ۲۱ باشه و به رنگ شادترین آبی اسمون. 

دلم می خواد فصل تازه ای از داستانشون رو شروع کنم ، شاید تو دنیایی موازی، وقتی که هینا عاشق دریاست و پسرک مو فرفری گذشته ش رو مخفی نمیکنه. از این گرفتگی قلبم و رنگ های تیره خسته ام ، به اتفاقات جدید نیاز دارم. رنگ های جدید ، رنگ ها خیلی مهمن. میدونی؟ رنگ هر ادم هویتش رو مشخص می کنه. من از نیلی خسته ام ، کاش می شد اسمم رو با سبز آبی به یاد می اوردن.

من فقط ی بچه بودم.

این طلسم خیلی وقته شکسته. به هر حال، من برای تو گریه نمی کنم بچه. همه چیز خیلی مبهم بود. و طبق گفته ی خودش ، برای اولین بار داشتم درباره خودم حرف می زدم. درباره چیزی که ازارم می داد ، بغضی که توی این چند ماه تو گلوم مونده بود. 

تا دیشب نمی دونستم می تونم تا چه حدی ضعیف باشم. همیشه در حال محافظت از خودم بودم، با بروز ندادن احساساتم،با مخفی کردن همه چیز. خالی بودن؟ نه عزیزم. گاهی انقدر پر از همه چیز میشم که نمی دونم باید کدوم رو هندل کنم. 

نمی دونم، تابستون ۱۴۰۱ داره تکرار میشه.

یادتم ا یاد من رفت.

- می تونم خودم رو توی آیینه ببینم. این..منم؟ آیینه تصویرم رو به چشم هام منعکس می کنه. میتونم دستهام و بالا بیارم و حرکتشون بدم. و این اتفاق بار ها و بار ها میوفته. ضربان قلبم ، وقتی ناراحتم آروم تر می شه. و زمانی که مضطربم طوری تند میتپه که نتونم نفس بکشم. دستم و روی قلبم میزارم ، من زنده ام؟ درگیری های توی مغزم و حس میکنم ، وارد شدن هوا به ریه هام و حس می کنم ، من...

                             زنده ام؟

.We'll gonna change