درصدم ۳۰.۶ شد طبق کلید اولیه باشگاه.

نمیدونم،۹۹ درصد همون حرفای صبحمه،قبول نمیشم،اما کیامهر میگه منتظر بمونید.

چقدر عجیب بود.

گریه کردم.

سردرد دارم.

باید شیمی بخونم و ریاضی حل کنم،حوصله میخواد.

نمیدونم.

0 نظر0 پسند

.Actually,it's not the end

!Interrupted
1403/11/07، 11:10
.Actually,it's not the end

الان که فیلم یاد هندستون کرده و دارم مینویسم،۲ ساعت قبل از شروع آزمون مرحله ۱ المپیاده.

داشتم خودم رو قانع می کردم،که با شرایط روحی فاجعه باری که داشتم و روزهایی که پشت سر گذاشتم،منصفانه،میشه گفت ته زورم رو زدم.

اما بدیهیه که برای یک نسخه ی سالم از من،این حتی ۰/۱ تلاشم هم نبود.

خلاصه که در باب هیجان و انگیزه و خشمی که موقع نوشتن پست قبلی داشتم 'اگه قبول نشدی حق برگشت نداری!زندگیت به همین وابسته ست احمق!'، باید بگم،شاید به باختن عادت کردم و شاید به اون مرحله از بلوغ فکری رسیدم که چنین آزمون هایی رو ملاک خوب بودن و شاد بودن زندگیم قرار ندم.

چون طبق تجربیات قبلی،هر بار سلامت روانم بیشتر از چیزی که حالا هست دچار افسارگسیختگی میشه و برای دوباره به دست آوردن کنترلش،باید ماه ها بجنگم.

من این آزمون رو قبول نمیشم.بهروزی فر میگفت 'ادمای شاسگول تر از شما هم مرحله ۱ قبول میشن' ، اما من نمیخوام کسی رو گول بزنم.

نخوندم.بیشتر از ۷۵٪ منابع رو مطالعه نکردم.و قطع به یقین آدم هایی لایق،باهوش و پرتلاش تر از من توی حوزه کنارم میشینن.

رویای استرالیا و دیدن آدلاید هم به قبرستون آرزو هام بردم و منتظرم تا نتایج مرحله ۱ بیاد و دفنش کنم.

قبول نمیشم،و این پایانش نیست.نوشتن رو هیچوقت نمیتونم متوقف کنم.

میبازم،تیکه پاره میشم،هر بار بیشتر و بیشتر،اما مطمئنم که یک روز میتونم سرمو بالا بگیرم.

قبول نمیشم اما مطمئنم پشیمون هم نخواهم بود آتیشی که توی وجودم شعله کشیده بود و صدایی که فریاد میزد'باید انتقام همه اون طعنه هارو از اون حرومزاده ها بگیری' ، هر دو خاموش شدن. 

شاید،شاید.

-۷ بهمن ماه ۱۴۰۳،ساعاتی قبل از مرحله ۱ المپیاد علوم زمین.

0 نظر4 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.