تو تاریک ترین نقطه ی ممکنم.

یادمه تابستون ی وبلاگ میخوندم،المپیاد نجوم میخوند طرف،ی پستایی داشت که معلوم بود تو بدترین حالش نوشته ،اون بغض موقع اعلام نتایج و قبول نشدنش رو 

اون موقع برام اینجوری بود که خب لابد طرف به اندازه کافی تلاش نکرده و نتونسته مدیریت کنه وگرنه مرحله ۱ که چیزی نیست.

الان میگم،غلط کردم،این مسیر از همون روز اول شروعش که دنبال منابع میری فشار روانیه و طبق حرفای قجری،تازه وقتی به مدال برسی این فشاره ۱۰۰ برابر هم شده

وضعیتم طوریه که ظهر داشتم داد میزدم کدوم خری منو با المپیاد اشنا کرد؟ و صدای اروم خواهرم و شنیدم که گفت 'خودت'. خب لعنت به من.می مردی بیخیال این مسخره بازیا بشی و مثل بقیه فقط کنکورتو بخونی؟ همه چی داشت خوب پیش میرفت که ، به همون اشتراک الماسی که قبل شناخت المپیاد گرفته بودی قانع میشدی، میرفتی کتاب تست میخریدی،جمعه ها ام ۶ صبح با استرس بیدار میشدی میکوبیدی میرفتی اون ور شهر قلمچی میدادی و بعد از ظهر سر کارنامه ی ازمونت فشار میخوردی،به خدا اون وضعیت شرف داشت به اینی که الان توشی

'المپیادی اونیه که بتونه تو دوران امتحاناش هم خوب درس بخونه،وگرنه تابستون المپیاد خوندنو که عمه ی منم بلده'

آخ قجری.من نخوام المپیادی باشم باید کی و ببینم.الان نه راه پس دارم نه راه پیش،نه عرضه المپیاد خوندن دارم نه تحمل دارم برچسب کنکوری بزنن روم.

الان قشنگ دارم حرفای اون المپیادی نجوم و درک میکنم.و تازه دارم میفهمم این مسیر و.

چیزی که جالبه اینه،عین ی مازوخیست،پلن چیدم تا صبح بشینم آفلاین میرقادری ببینم و استوک حل کنم.

2 نظر0 پسند

درصدم ۳۰.۶ شد طبق کلید اولیه باشگاه.

نمیدونم،۹۹ درصد همون حرفای صبحمه،قبول نمیشم،اما کیامهر میگه منتظر بمونید.

چقدر عجیب بود.

گریه کردم.

سردرد دارم.

باید شیمی بخونم و ریاضی حل کنم،حوصله میخواد.

نمیدونم.

4 نظر0 پسند

.Actually,it's not the end

!Interrupted
1403/11/07، 11:10
.Actually,it's not the end

الان که فیلم یاد هندستون کرده و دارم مینویسم،۲ ساعت قبل از شروع آزمون مرحله ۱ المپیاده.

داشتم خودم رو قانع می کردم،که با شرایط روحی فاجعه باری که داشتم و روزهایی که پشت سر گذاشتم،منصفانه،میشه گفت ته زورم رو زدم.

اما بدیهیه که برای یک نسخه ی سالم از من،این حتی ۰/۱ تلاشم هم نبود.

خلاصه که در باب هیجان و انگیزه و خشمی که موقع نوشتن پست قبلی داشتم 'اگه قبول نشدی حق برگشت نداری!زندگیت به همین وابسته ست احمق!'، باید بگم،شاید به باختن عادت کردم و شاید به اون مرحله از بلوغ فکری رسیدم که چنین آزمون هایی رو ملاک خوب بودن و شاد بودن زندگیم قرار ندم.

چون طبق تجربیات قبلی،هر بار سلامت روانم بیشتر از چیزی که حالا هست دچار افسارگسیختگی میشه و برای دوباره به دست آوردن کنترلش،باید ماه ها بجنگم.

من این آزمون رو قبول نمیشم.بهروزی فر میگفت 'ادمای شاسگول تر از شما هم مرحله ۱ قبول میشن' ، اما من نمیخوام کسی رو گول بزنم.

نخوندم.بیشتر از ۷۵٪ منابع رو مطالعه نکردم.و قطع به یقین آدم هایی لایق،باهوش و پرتلاش تر از من توی حوزه کنارم میشینن.

رویای استرالیا و دیدن آدلاید هم به قبرستون آرزو هام بردم و منتظرم تا نتایج مرحله ۱ بیاد و دفنش کنم.

قبول نمیشم،و این پایانش نیست.نوشتن رو هیچوقت نمیتونم متوقف کنم.

میبازم،تیکه پاره میشم،هر بار بیشتر و بیشتر،اما مطمئنم که یک روز میتونم سرمو بالا بگیرم.

قبول نمیشم اما مطمئنم پشیمون هم نخواهم بود آتیشی که توی وجودم شعله کشیده بود و صدایی که فریاد میزد'باید انتقام همه اون طعنه هارو از اون حرومزاده ها بگیری' ، هر دو خاموش شدن. 

شاید،شاید.

-۷ بهمن ماه ۱۴۰۳،ساعاتی قبل از مرحله ۱ المپیاد علوم زمین.

2 نظر5 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.