شما نجنگیدین و بردین ، ما جنگیدیم و باختیم.

روز ، روزِ زردی بود.

همونقدر که ایدین می گفت "ادم چایی را می خورد که به شاشیدنش بی ارزد."

روز ، روزِ سختی بود و من پیش تر از این ها باید متوجه ش میشدم.

شیمی ، شیمی رو خوب میفهمم ، خوب.

تابستونه؟ ظاهرا!

0 نظر1 پسند
امروز از اون روز های چهل و سه غروبه ست.

تابستون همیشه همینجوری میگذره.اولش بُهته و سردرگمی ، بعد که به خودت میای تا همه چیز رو با نوک انگشت هات لمس کنی مثل دود توی هوا غیب میشه.

کلی فکر توی سرم هست.پوستم نسخ ضربه های موقع مبارزه ست ، لبم تشنه ی آب نباتِ توت فرنگی ، شاید هم کوکاکولا، گوش هام تو انتظار ی قطعه موسیقی خُنَک و چشم هام تو حسرت چند ساعت خواب راحت و بدون کابوس!

جدول مندلیوف و گاز زدم.اسکاندیوم ، وانادیوم ، تیتانیوم..اول منگنز بود یا کروم؟ کاکتوسم خشک شده.اشک تو چشمام هم.

کسی نمیگیره از این همه کمدی درس!

کتاب بخونید اقایان ، کتاب همه چیز رو روشن میکنه.

0 نظر1 پسند
فردا ، فردا همه ی این ها پایان خواهد یافت!

جاناتان مرغ دریایی ، دو کتاب از شاملو ، از ابتهاج و ی کتاب شیمی.نگاه می کردم به هر طرف ، کتاب ها رو سر جاشون مرتب می کردم و روشون دست می کشیدم.نشسته بودم کف زمین و کتاب صائب تبریزی تو دستام بود.هر چقدر دنبال فروغ می گشتم چیزی نمیدیدم.آخوندک!از سهراب گذشتم ، برای فهمیدن آب به شیمی احتیاج داشتم.

خواب میدیدم.خواب.باید به کاکتوس آب بدم.باید همه چی و سر جاش بزارم.تک تک الکترون های بیرون زده از وجودم رو.

اگر بحث دویدن بود ، اراده ای قوی تر از جاناتان داشتم.

0 نظر1 پسند
بیا بریم از این شهرِ پر از نفرین

همه چیز فشار اوره و هر لحظه منتظرم تا سقف اتاقم روی سرم اوار شه.سال بلوا می خونم و می لرزم. حالا این همه استراحت کردیم ، دو روز زودتر شروع شه که چیزی نمیشه.

از فردا میشینم کتابای مختلف و بررسی میکنم.واقعا خاکستری ام.بارونِ تابستون هم که ول نمیکنه.کل پاییز نبودی ، حالا خودتو نشون میدی؟

قلب دردی دارم که اگر کسی با خنجر قلبم رو می شکافت هم انقدر عاجزم نمی کرد.

حالا ۲ روز زودتر.هر روز بیشتر و بیشتر به اغما بریم برای کسب تجربه؟

نه.

همه ی عمر کتاب های جنایی و ابرقهرمانانه خوندی ، یک بار از خودت پرسیدی که شاید شخصیت بد داستان واقعا حق داشت؟

0 نظر1 پسند

ای عزیزِ رفته از دست

!Interrupted
1403/4/5، 14:51
ای عزیزِ رفته از دست

Stranger things می بینم و فکر میکنم "تاحالا کسی با نابودی عواطفش تلف شده؟"

قورباغه ت و غورت بده ، متاسفم ولی من انقدر تنبلم که حوصله خوندن چنین کتابایی رو ندارم.

فردا کلاس عکاسی دیجیتاله.خالی ام.

"سلام عزیزم ، من ادم خوبی نیستم".

باز هم دغدغه ی اعلام نتایج.روانم برای این جور مسابقه ها خسته تر از این حرف هاست.

Six  days of sistine هم ببینیم.تهش جیمی میره ، من میمونم و خون رو دستام.

0 نظر1 پسند

Crazy crazy crazy

!Interrupted
1403/4/4، 20:01
Crazy crazy crazy

حسش عجیبه که بالاخره تموم شد.تا هشتم بلاتکلیفی و بیهودگی ، بعد همینجا می نویسم و گزارش کار میدم.

بعد این همه سگ دو زدن ، سختمه هیچ کاری نکنم.شایدم استراحت کردن و بلد نیستم. 

مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم

هزار روحم و در یک بدن نمیگنجم.

"نمیدونم این تن مال منه یا که من تو این بدنا اسیرم؟" پارسال تو فنی حرفه ای بهش گوش میدادم و قدم میزدم.چه روزایی بود.پارسال تابستون ، چه روزایی بود.

امسال و نمیدونم.

0 نظر0 پسند

Back to 505

!Interrupted
1403/4/2، 15:27

بالاخره یکِ تیر گذشت و من ازمونم و دادم و راحت شدم!

نتیجه ش مهم نیست.تابستونی که قراره بگذره مهمه!

 

0 نظر0 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.