هر روز یکی

!Interrupted
1403/4/18، 06:28
هر روز یکی

گفتمان رو باز کردم.قبل از این فقط با یک نفر حرف زده بودم.پاندا.

-مایل به آشنایی؟

حرف زدن سخته و این روز ها حتی نفس کشیدن هم سخت شده.مثل هاپر که می گفت دیگه فکر نمیکنم نفرین شده باشم ، خودِ نفرینم.

درس اول :هیچوقت بابت کاری که موظف به انجامشی منتظر تحسین نباش.

از شدت هیجان و خستگی می لرزیدم.انگار اگر فقط لحظه ای روی پام بند می شدم زلزله می اومد و آوار می شدم روی زمین.نفس ، نفس کشیدن سخت بود و ارشد با نگاه های افعی مانندش می خواست داد بزنه "واسم هیچ اهمیتی نداره که داری پهن میشی کف زمین ، فقط سریع تر بدو لعنتی!"

۵ سال پیش بابت اون لحظه تحسین شدم.جلسه ی اول بود و انعطاف من از خیلی ها بیشتر بود.ارشد ایستاد ، بهم نگاه کرد و رفت.

-مگه آبی نیستی؟

کمربندم آبیه ، خودم سفیدِ سفیدم.با بچه های مبتدی تمرین می کردم.با اولین ضربه میت از دست یکیشون پرت شد.

-آبیه ها!

-داش ی ذره یواش تر 

گفتم ۴ ساله که کار نکردم ، هاج و واج مونده بودن.یادم افتاد استاد قبلی داد می زد و می گفت اینطوری ضربه بزنی تو مسابقه سنسور ی ذره ام تکون نمیخوره.

گفتم یادم نیست ، گفت از ی حرکت ساده تر شروع کن.یادم افتاد خود موسوی گفته بود چجوری شروع کنم.با چند با تمرین شد ، شلنگ تخته می رفتم ولی تهش شد.

خنده دار بود.

چشم هام می چرخید روی ارشد ها و با جیغِ میت برمیگشتم سر جام.

خبری نبود.

حتی شایع تو گوشم خوند : اینجا به قهرمانا مدال نمیدن.

فهمیدم کسی بابت انجام کاری که باید ، تشویقت نمیکنه.کسی بابت چیزی که باید باشی ازت تشکر نمیکنه.یاد اون پاراگراف از کتاب "تخت خوابت را مرتب کن!" افتادم ، 

" مرتب کردن تختم چیزی نبود که بابت آن پاداش بگیرم.وظیفه ی من بود.اولین کاری که باید با شروع روز انجام می دادم و درست انجام دادن آن اهمیت زیادی داشت."

خوش گذشت.

از شرم چیزی نمیگم چون اگه اینجا هم گرفتار بشیم خدا هم نمیتونه کمکم کنه.

 

1 نظر1 پسند

تق ، تق تق ، تق

!Interrupted
1403/4/17، 15:51

شیمی عمومی سیلبربرگ، گفتم اگر این دختر شرشو از زندگیم کم کنه شاید المپیاد شرکت کردم.بعد گفتم که چی ، شیمیه دیگه،من که قرار نیست رتبه ای بیارم.

پنجشنبه بریم کتابخونه دنبالش می گردم.

من آدم درس خوندن بودم! شاید بشه کامبک زد.

0 نظر3 پسند

Monster monster monster

!Interrupted
1403/4/17، 14:03
Monster monster monster

I don't have anything to say darling,

Im not even a human

If a day you saw me in street ,

.Just run and don't look in my eyes

0 نظر1 پسند
بنگر ، دگر رفتم ز دست تو،رفتم!

نشستم رو به روی ی دیوار خردلی.سرت رو که بیاری بالاتر آسمون رو میبینی ، آسمون کرج به ندرت اینطور آبیه و ابر هاش اینطور واضحن.

قبل تر ها که به این آسمون نگاه می کردم ماه بود و سیاهی شب. چه شبی! دیشب از ابتهاج می خوندم. می گفت :

"مانده در بستر و دل بسته به اندیشه ی خویش

مانده در بسترم و هر نفس از تیشه ی فکر

می زنم بر سر خود تا بزند ریشه ی خویش!

...

آه،از خویش تهی می شوم آرام آرام.

می گریزد نفس خسته ام از سینه چو آه..

بانگ میزنم از شوق که آنّا آنّا!

ناگهان می پرم از خواب، گشاده آغوش.

می شود باز دو دست من و می افتد سست.

هیچ کس نیست.بجز شب که سیاه است و خموش.."

باز هم گم شدم ، به جای من ، آیدینه که می نویسه.

قرار فردا هم که خوب پیش بره ، چیز زیادی از این تابستون نمیخوام.

و امروز.امروز ، حتی اگر ذره ای تحسین وجود داشته باشه.

عطش دارم تو ماشین آب داری؟

0 نظر2 پسند

فردا اول وقت!

!Interrupted
1403/4/16، 07:43
فردا اول وقت!

منتظرم تا کلاس افترافکت شروع شه.

استادش همون استاد فتوشاپ پارساله.خیلی ادم محترمیه و راحت هم نمره میده.یا لااقل اینجوری به نظر میاد.سیمیندخت!

جالبه ها ، پارسال این موقع کارنامه فنی حرفه ای اومد ، ۹۵ از ۱۰۰ شدم ، نفر ۲ کلاس. چقدر اون موقع ها بابتش خودم رو سرزنش می کردم. دیروز هم که فرم هدایت تحصیلی اومد امتیازم برای تجربی ۹۵ بود.احتمالش هست اولویتم الف باشه.

شاید سخت می گیرم ، شاید این تز "تلاش نکردن" واقعی نیست و صرفا انعکاس کوچکترین لحظاتیه که بیخیال بودم.

فردا بعد ۳ سال ، دوباره باشگاه موسوی.

 یادمه استاد موسوی تعجب کرده بود از قدم ، می گفت چند سالته؟

حالا چی ، کلی ادم بهتر ، سریعتر ، قوی تر ، قد بلند تر از من تو این رشته هست.

بودجه بندی ماز تا بیست و دوم میشه ، فعلا فقط شیمیشو تموم کردم.

استاده میخنده.

چی بخونم ، جوونیم رفته صدام رفته دیگه.

خدا بخواد مام درست شیم.

 

ادامه نوشته..
0 نظر4 پسند

این بحث و کش نده

!Interrupted
1403/4/15، 10:30
این بحث و کش نده

یک چیزی توی معده ام شکسته.خرد و خمیر شده.بالا و پایین می رود و جانم به لب می رسد‌.جان به لب رسیدن! درباره ی آرایه ها که از دبیر ادبیات می پرسیدیم ، می گفت بیخیال این ها ، سال های اینده می خوانید.

کاش می گفتم که سال های بعد تر مغز و جسم سالمی برایم باقی نمی ماند که بخواهم ادبیات به خورد مغزم بدهم.قبل تر ها هم مشکل معده داشتم ، اما این بار جنسش فرق می کند.نامرد لا مروت! اولین بار خودت گفتی نباید چیزی را که دهان تو به آن آلوده شده مزه کنم ، مریض می شوم ، چه شد که با بی رحمی تمام جان به لب رساندی و مرا اسیر این معرکه کردی؟

معده ام می سوزد ، سرفه می کنم.چقدر هوا گرم است و می فهمم که بی رحمی ات را از این خورشیدی که دست از سر ما بر نمی دارد یاد گرفته ای.

می خواهم درس بخوانم ، سرم گیج می رود.هر مرضی که در وجود نحس تو بود حالا میان سلول های این تن مفلوک من چرخ می خورد.شاید تلقین باشد ، شاید حقیقت.

تو تلقین بودی یا حقیقت؟

هیچ نمی فهمم.قلبم هم تیر می کشد.نه ، قلب مادر به خطا ، من یکشنبه مبارزه ای سخت در پیش دارم ، این کار را نکن ، مگر دشمنی داری؟

شکوریان هر چقدر هم از شیمی بگوید من نگاهش را نمی فهمم.انگار فقط میخواهد کتاب را بین دندان هایش بگذارد ، بجود ، تف کند بیرون و بگوید بفرمایید ، شیمی! ارزش این علم بیشتر از این حرف هاست ، چرا با کتاب درسی نا مفهوم این نظام آموزش و پرورش خرابش می کنی؟ فکر کن ، شیمی به این زیبایی ، که باید هنگام مطالعه همراه تک تک عنصر ها از پایین جدول پرواز کنی به سمت هیدروژن و برگردی تا اوگانسون ، اینطور بر سرمان خراب می شود و اینطور مظلومانه گوشه ای کز می کند!

حال من خوب نیست.پیش تر از این ها هم گفته بودم.کو گوش شنوا؟ حتما باید بمیری و جنازه ات باد کند بماند روی دست دریا که بفهمند عه ، یک زمانی آدمی بود که قلب مریضی داشت و سخت نفس می کشید و حالا دیگر همان قلب هم نمیتپد و آن ریه ها هوایی در خود ندارند!حتما باید بمیری که صدایت در گوششان یاد اوری شود ، که تک تک جملاتت در سرشان چرخ بخورد و تازه اگر مغز پوچشان توانایی تحلیل داشته باشد ، به شناخت اندکی از جنازه ات روی آب برسند!

من خلاصه می شوم در جملاتی که می گویم؟ یا چیز هایی که می نویسم و هیچکس نمی خواند و نمیخواهم که بخواند؟ خلاصه می شوم در همین سرفه های نصفه شب و قلب درد های سر صبح؟ در همین اشک های پی در پی که از چشمم بیرون نمی آیند تا غرور احمقانه ام را حفظ کنند؟

مگر یک آدم چقدر می تواند در خودش اشک بریزد.می شود یک کوزه ، پر از آب.انقدر که اب به ریه هایش برسد ، راه نفس را ببندد ، به سرفه بیوفتد ، آخر هم بگویند انقدر چشمش اشک را غورت داد که خفه شد و مُرد.

من برنامه ها داشتم آقایان! من برنامه ها داشتم.حالا؟ اسید معده ام با قلبم عشق بازی می کند و من بیشتر در این جسم تاریک فرو می روم.

 

0 نظر2 پسند

Covalent bond

!Interrupted
1403/4/14، 10:55

تو سال نهم معلم خیلی قاطع اومد گفت پیوند کوالانسی فقط مال نافلز هاست و فلز ها هم فقط ترکیب یونی میسازن.

بعد میای دهم میبینی نه خیر ، این وسط واسه هر قاعده ای ی استثنا وجود داره و فلزات هم پیوند کوالانسی دارن.

شیمی که همون شیمیه ، داستان درست میکنید واسمون چرا:)

0 نظر2 پسند
یا تو منگنه تغییر می کنی ، یا همیشه همینقد مسخره ست

مورد علاقه ترین تصویر زندگیم.

جاناتان مرغ دریایی از ی جایی به بعد علاوه بر تاثیرات انگیزشی که میتونست روی مخاطب بزاره ، تک تک چیز هایی که مردم با اسم اعتقاد اما در واقع خرافات درگیرش هستن رو جلوی چشم می آورد.مراسم یاد بود!

تاثیر گذار بود ، اما برای ادمی مثل من که ویدیو های ۱۵ ثانیه ای انگیزشی فقط برای همون ۱۵ ثانیه هایپش میکنن بدرد بخور نیست.من به فریاد بلندی نیاز دارم تا از خواب بیدار بشم ، نه صدای اواز ی گنجشک.

صبح که بیدار شدم و ساعت رو دیدم کسی توی سرم گفت " failed ".

هیچ ایده ای ندارم.دفتری برای نوشتن ایده هم ، ندارم.منم و شیمی خیلی سبز و ی مشت جوک شوهرعمه ای که نویسنده کتاب نوشته تا شیمی رو جالب جلوه بده‌.

شیمی جالبه ، نیازی به این مسخره بازی ها نیست که‌

تا آزمون کمربند قرمز چیزی نمونده.من نباید اینجا می بودم.داشتم پله ها رو با سرعت باورنکردنی جاناتان بالا می رفتم ، سرم به سنگ خورد و افتادم.

بخش احمقانه ی کارم اینجاست که فراموش کردم هیچ بنی بشری قادر نیست توی همه چیز اول باشه.اون هم توی سه مسیر کاملا متفاوت ، کنکور ، ورزش و گرافیک.

چقدر هم حرص نوشتن می خوردم!

به هر حال.U235،غنی کردن اورانیوم ، کاربرد ایزوتوپ ها ، صفحه ۷۵..

0 نظر0 پسند

دُگم نباش!

!Interrupted
1403/4/13، 07:18
دُگم نباش!

خواستم بزنم بیرون ورزش کنم دیدم عضلاتم قفل کرده.

بشینیم فیلم ببینیم تا ۸.بعد شیمی و شروع میکنم.

باید برم دفتر بخرم.هیچی ندارم جزوه بنویسم.

پیشاپیش بازگشتم و به باشگاه موسوی تبریک میگم ، باشد که رستگار شویم.

جوش خیلی خوبه ، وحشی:)

0 نظر0 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.