.M,M

رفتم بیمارستان. می دونست چرا اومدم ، باور کن قصدم خودشیرینی نبود. از در که رفتیم تو و بوی الکل خورد تو صورتم لبخند زدم. 

.You're not iconic,you're just like them all دوباره.

تعجب کرده بود و شاید هم خوشحال بود.

چشمم دنبال کسی می گشت. شباهتی نمی دیدم ، فقط ی حسه.

کاش می تونستم وقتی ادمای اطرافم مضطربن ارومشون کنم. اونقدرا ام احمق نیستم، می فهمم که حالت خوب نیست. 

خستگی تو تنمه ، کتابدار از چشمام فهمید. چیزی نگفت.

اوضاع پیچیده به هم.

دوباره؟

نمیدونم دفعه چندمه.