تاحالا آبی بودی؟
8 ساعت باقی مونده.
همه چیز از هم پاشیده، interrupted.
نمیدونم دقیقا کجا وایسادم. در رم به دنبال رم می گردی، و در رم، رم را نمیابی.
میخوام برگردم به زمانی که اولین بار اسم ماتیلدا رو شنیدم.
یا وقتی که به آسمون نگاه می کردم و only angle پلی بود.
حتی روزی که برای اولین بار هری پاتر رو خریدم،
گاهی اوقات انقدر حس های کمیابی میشن که هرچقدر برای لمس کردنشون تلاش کنم ، بیشتر دور به نطر میرسن.
دنبال ی عطر خُنَکم ، ی هوای خنک ، ی خاطره با رنگ های جدید. دلم می خواد با ادم تازه ای ملاقات کنم و وقتی اسمش رو بهم میگه ، طعم سیب زمینی سرخ کرده رو حس کنم، عددش ۲۱ باشه و به رنگ شادترین آبی اسمون.
دلم می خواد فصل تازه ای از داستانشون رو شروع کنم ، شاید تو دنیایی موازی، وقتی که هینا عاشق دریاست و پسرک مو فرفری گذشته ش رو مخفی نمیکنه. از این گرفتگی قلبم و رنگ های تیره خسته ام ، به اتفاقات جدید نیاز دارم. رنگ های جدید ، رنگ ها خیلی مهمن. میدونی؟ رنگ هر ادم هویتش رو مشخص می کنه. من از نیلی خسته ام ، کاش می شد اسمم رو با سبز آبی به یاد می اوردن.