ولی من الان دیگه دلم تنگ شده برات.

حالم بهتره. رفتیم کنسرت،اجراها به قدری بی مزه بود که فقط دلت میخواست فرار کنی. ی دختر اونجا ایستاده بود. ی دسته گل دستش بود، گل های صورتی با جلد سبز.به رنگ موهاش،سبز آروم بود و با لبخند به صحنه نگاه می کرد. دلم میخواست تا ابد بهش خیره میشدم. شبیه دخترکم بود..

حالا که دوروز گذشته عصبانی نیستم.نتیجه اونقدرام مهم نیست. در هر صورت قراره تو این رشته ادامه بدم.

سریال my name و شروع کردم.گادههه.

میخوام اون طرحی که از داستان بچه ها کشیدم و خیلی جدی بشینم پوستر ازش بکشم:)من ی عمر با اینا زندگی کردم ، مطمئنم ی روز کتابشونو می نویسم.(هیچکس درباره دوستای خیالیش اینطوری صحبت نمیکنه.)

باید برم ی سری عکس پرینت بگیرم.عکسای قبلی رو انداختم دور.