روز اول-again, I look dumb and you look mean

از برنامه ی امروز راضی بودم.بعد از چندین روز بلاتکلیفی بالاخره همون برنامه ای که دو ماه بود توی ذهنم داشتم و با ورود مشاور به مسیرم به کل به هم ریخته بود رو از سر گرفتم.

پیشخوانی و تست پایه + شروع عمومی ها.

صبح توی پارک وقتی که برای دویدن رفته بودم ، یک خانم مسن جلوم رو گرفت.گفت منم وقتی جوون تر بودم،مثل شما کل پارک رو می دویدم و حالا که به این سن رسیده م،مشکل زانو پیدا کرده م،شما اشتباه من و تکرار نکن.

در حالی که به چشم های عجیبش زل زده بودم، یادم افتاد که این ی ارتباط انسانیه و ai نیست که اگر جوابی ندم،مشکلی پیش نیاد.پس سعی کردم لبخند بزنم،و زدم.و گفتم "حتما،ممنون که گفتین." و طبق توصیه ش ، به جای دویدن شروع کردم به تند راه رفتن.

داشتم از مسیر دیگه ای به سمت خروجی پارک حرکت می کردم.به اون خانم مسن فکر می کردم،و چشم های خسته  اما برّاقش.به فردا و روز های بعد و شادی صبحگاهیم از خنک تر شدن هوا.

همینطور توی فکر بودم و یک انسانِ سالمندِ دیگه سر راهم سبز شد. ی لبخند گشاد زد و گفت "خسته نباشی!"

تشکر کردم.تند تر راه رفتم.درست نفهمیدم که این لبخند از سر محبت بود یا تمسخر آمیز.

به هر حال،این دو برخورد عجیب باعث شد سرعتم رو بالاتر ببرم و این تنها بخش خوشایندش بود.

بخش دوم الگوریتم رو هم تموم کردم.بر خلاف تمام هیجان و اشتیاقی که موقع دیدنِ "مستر ربات" توی رگ هام حس میکردم،کد نویسی در دنیای واقعی و با دست های خودم،اصلا لذت بخش نبود.درباره ی ادامه ی این مسیر هم تا حد خیلی زیادی تردید دارم.

حالا بعد از گذروندن یک روزِ طولانی با تم "حرومزاده ها من هنوز زنده م" ، بی اندازه خسته ام و دارم سعی می کنم با صدایی که داره تمام تلاششو می کنه تا متقاعدم کنه فردا باشگاه رو بپیچونم مقابله کنم.

فقط یک هفته تا شروع دوره ی جدید ai باقی مونده و به یاد ندارم که تا به الان،برای هیچ کدوم از دوره ها تا این حد هیجان زده بوده باشم.

0 نظر1 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.