پرواز واسم ته رویاست وقتی..

در یکی از سخت ترین برهه های زندگیم قرار دارم.
حالت هواپیما تاریک تر از اون فضایی بود که قبل تر از این ها با تصورش آرامش خاطر پیدا می کردم.
با هیچ انسانِ زنده ای ارتباطی ندارم.حتی در حد رفاقت های آبکی،که با فرستادن یک پست خشک و خالی و یک لایک متقابل سر هم میاد.
مدت هاست که از خونه بیرون نرفته م.جز با کتاب ها و وبلاگ هام،با کسی اطلاعات تبادل نمیکنم.
دوره ی عکاسی بدون دوربین رو به پایان رسوندم.و فکر میکنم با موفقیت این کار رو کردم.هفته ی آینده،باز هم به میزبانی تربیت مربی سر یکی از کلاس های هوش مصنوعی حاضر میشم. قصد دارم با دنبال کردن greenoly به طور جدی تر پیگیر این انسانِ غیر زنده ی سرشار از ویژگی های انسانی باشم.
برگشت به باشگاه گرچه با ورود به لیگ برام همراه نبود،اما یکی از عمیق ترین لذت های زندگیم و بعد از تمرین های ۲ ساعته ی سخت تجربه کردم،زمانی که از باشگاه بیرون می اومدم،خودم رو از پله ها بالا می کشیدم،و وقتی به بالای سرم نگاه می کردم،روز هنوز به اتمام نرسیده بود.بطری آبم رو سر می کشیدم و قسم میخورم که هیچ زمانی ، به اندازه ی اون لحظات،زنده بودن رو احساس نکرده بودم.
تماس های هفتگی با مضمون "برنامه ریزی" از سمت مشاور،درست به موقع انجام میشن.
چیز های زیادی درباره ی برنامه ریزی یاد گرفته م.و بعد از این،دیگه خیال ندارم برای اینکه بدونم باید چه چیز رو چه زمانی و با چه ترتیبی و با چه روشی مطالعه کنم،به وجود یک سوم شخص نیاز داشته باشم.
۴ کیلو کاهش وزن داشته م و این روند همچنان رو به جلو پیش میره.روند افزایشی برای کاهش وزن،تنها روندیه که "کمبود"رو برام لذت بخش میکنه.
در کنار تمام این ها، هنوز کاستی هایی هم هست.هنوز برای راضی کردن خودم برای مطالعه،دچار مشکل میشم.
هنوز نمی تونم بدون آسیب های جدی به ورزش ادامه بدم و هنوز،
نتونسته م از نوشتن دست بردارم.
امیدوارم که روز های باقی مونده از این تابستون،بتونم روند راضی کننده تری رو پیش بگیرم.