آزادگان

!Interrupted
1404/4/2، 12:49

میدون سپاه رو زدن،انقدر صدای انفجار ها بلند بود که خونه می لرزید.

بابا از محل کارش زنگ زده بود،صدای فریاد و بحث می اومد،می پرسیدیم چی شده؟ میگفت خونه ی همکارم اونجاست، از زن و بچه ش خبر نداره.

همین دیروز از اون طرفا رد شدیم.رفتیم چهارراه دانشکده و کتاب خریدیم.

کتاب.برای کنکور.برای المپیاد.آزمون هایی که حتی برگزاریشون برای امسال هم مشخص نیست.

بعد مهندس پیام داد.فکر کنم استرس داشت،چرت و پرت می گفت،البته مثل همیشه اما این بار بیشتر.

نمیدونیم چی میشه،تو فکر اون راننده تاکسی ایم که دیروز دور میدون ازش ادرس پرسیدیم،تو فکر اون ادم هایی که روی چمن ها نشسته بودن و میخندیدن،اون مردمی که عجله داشتن و مدام بوق میزدن،و خودشون هم نمیدونستن چرا عجله دارن.

من نگرانم.دیشب داشتیم با مهندس درباره ی قرارمون حرف میزدیم،که هی موکول می شه به هفته های بعد،و می ترسم که اون قرار هیچوقت از راه نرسه.

حق ما نبود توی این سن این نگرانی ها رو تجربه کنیم..

2 نظر2 پسند
قدرت گرفته از بلاگیکس ©
© هم آماده باش ، هم تیکه پارم.