لیریکال جنیس.
من یادمه که چطور باختم.هنوز زخمش رو پام هست.هنوز گریه بعد بازی و یادمه.هنوز برگه های مچاله شده ، پاسخبرگ های خالی ، لپ تاپ الکی روشن ، هوگو و کلاه پرت شده گوشه ی اتاق و یادمه.
۱۵ سال زندگی کردم و همش در حال باخت دادن بودم!
و وقتی توی تمام عرصه هایی که براش تلاش کردید شاهد این اتفاق باشید ، جمله ای جز "مشکل از خودته ، به اندازه کافی تلاش نکردی" گریبان گیرتون نمیشه.
اینکه باز هم تصمیم گرفتم تا همه چیز رو تعطیل کنم و به فاز "صبحه هنوز تاریک ، دوش آب سرد" سلامی دوباره بگم ، احمقانه ترین چیزیه که توی کریر زندگیم میشه پیدا کرد.
من عملا همه چیز رو از دست دادم.
سهمیه المپیاد ورلد اسکیلز ، هیجان موقع اعلام نتایج ، و تنها چیزی که نصیبم شد مچاله شدن توی تخت بود و خیره شدن به سقف در حالی که ذهنم فریاد میزد "باید بیشتر تلاش میکردی احمق ، نباید شبارو میخوابیدی ، نباید با فیلم دیدن وقت هدر میدادی ، بمیر!"
حالا ایستادم مقابل جاده ای که میدونم به محض شروع کردن قراره با ۳۰ هزار نفر همسفر باشم و احتمال اینکه نتیجه بگیرم هم هزار سی هزارمه. و توی مرحله بعد ، چهل هزارم و در نهایت یک هشتم.
من نابغه نیستم و هوش متوسط رو به پایینی دارم.این چیزی نیست که اطرافیان ببینن ، معلم کلاس اول در حالی که به محض شروع سال تحصیلی قادر به خوندن بودم این رو نمی گفت ، معلم ریاضی این رو نمی گفت ، استاد سلامی این رو نمی گفت ، حتی پاندا هم این رو نمیگفت.
کی از مغزم خبر داره!
آرامش تنها چیزیه که میخوام ، وقتی اون اینو می گفت متوجهش نبودم.
دکتر جوابم و داد.گفت ویرایش جدید بگیری بهتره.
علی بهم میگه دکتر آیدین ، چی میدونه؟
شرمندگی از منافذ پوستم زده بیرون.
من نه سارینا ام نه آریا.
اون نابغه بود.من نه.
برای همینه که باید دو برابر حالت عادی تلاش کنم.
برای همینه که نمیتونم حتی یک دقیقه از انجام تمریناتم کوتاهی کنم.
برای همین شرم و شرمندگی.