مظلوم واقع شدن اگه انسان بود:

خدا ام بزنم زمین سر پام سریع


انتظارم از این بیشترم نبود.
بهانه های فرم تحلیلم ی مشت مزخرفه،خودم میدونم چه خبره.
الان هم 'آماده باش' ام هم 'عصبانی'.
خدا بخواد مام درست شیم.

تو سریال گری آناتومی ی بار ی خانمی بود که که هر سال تو ی تاریخ مشخصی با علائم سکته قلبی مراجعه می کرد و به جز اون ، دیگه هیچ علائمی از هر بیماری ، حساسیت یا مشکل قلبی ای نداشت.در نهایت معلوم شد علت اون سکته ها ی خاطره توی گذشته ش بوده که هرسال وقتی توی اون تاریخ یادش میوفتاده حالش و تا اون حد بد می کرده.
پاییز برای من نه به اندازه ای که منجر به سکته م بشه،اما عملا ی کابوس زنده از ی خاطره توی گذشته ست.هر سال هر چقدر به آبان و آذر ماه نزدیک تر می شیم،سنگینیِ هوای اطرافم بیشتر میشه.هر سال توی دام این هُرمِ عجیبی که تا تاریخ انقضاش نرسه از بین نمیره میوفتم،روز های زیادی رو از دست می دم و هنوز،راه حلی برای فرار از این مخمصه پیدا نکرده م.
امروز که به فلاسک چاییم دارچین اضافه می کردم،باز اون حالت اومد سراغم.
دارچین.روی دندون هام.
حتی حوصله ی سریال دیدن هم نداشتم.خوابیدم.توی خواب هم راه فراری پیدا نمیکردم.بعد از چند روز مطالعه ی ۰،به زحمت ۴ ساعت درس خوندم.پنجشنبه اولین آزمون امساله.انتظار بالایی از خودم ندارم.نسبت به کم کاری ها و نتیجه نگرفتن هام بی حس شده م.هنوز دنبال جواب توی مسئله می گردم،اما ظاهرا این حقه ی قدیمی دیگه کارساز نیست،فقط نشستم و به دختری که داشت از سمفونی مردگان می نوشت نگاه کردم.چشم هام نمی تونست روش تمرکز کنه.نمی دونم دنبال چی میگردم.کاش مثل آیدینِ سمفونی مردگان دنبال خودم بودم،
اما بدبختانه آیدینی ام که حتی نمیدونه چی رو گم کرده که دنبالش بگرده.
مهم نیست.خیلی وقته حتی تو وبلاگ شخصیمم غر نمیزنم.
فیزیک،تا وقتی نفهمیدم نمیخوابم.

قراره با شروع از مهر ،وقتی جزوه هام اومد،شیمی جامع و استارت بزنم.ولی میتونم ادعا کنم دارم تبدیل به ی biology person اصیل میشم.شیمی دیگه نمیچسبه،کنکوره،المپیاد که نیست.
امروز اتفاقات جالبی نیوفتاد،تهش ی سیلی خوابوند بیخ گوشم تا خودم و جمع و جور کنم.عصبی بود.و ناراحت.می خندیدم.همیشه آخرین لحظه ها رو سفت می چسبم.آخرین لحظه بود.اون اصرار برای تدریس پرده های مننژ و نمیفهمیدم.ولی بعد مدرسه،امیدوار تر شدم.
آزمونِ این پنجشنبه چیزی و تعیین نمیکنه،از 'خودکنترلی' حرف می زنم.می تونم.امسال در برابر سال قبل،هیچی نیست.
توهمِ دلبستگی.یادم میمونه.
میرم 'زنده به گور' بخونم و فکر کنم.
کاش نتیجه ای داشته باشه.

روزایی و یادم میاد که چشمام باز نمی شد،فقط ی صدا بود که مدام تکرار میکرد '۱،مکث،۲،مکث،۳..'
اون زمان نمیدیدم چی داره میشه،واسه چی دارم اینکارو میکنم
تابستون عجیبی بود
با همیشه فرق داشت
چهارشنبه که داشتم روش مطالعه م و برای بقیه میگفتم ، نسبتا عصبی بودم
ولی بعد یادم اومد پسر، پشت این جمله که 'یکی از بهتریناست' چه صبح های مزخرفی بوده
هنوزم چیزی سر جاش نیست
هنوزم تو راه مدرسه خیره میشم به آسمون و نمیفهمم چمه
ولی چهارشنبه بهم ثابت کرد هنوز معتادم
معتاد یکِ رنک بودن
معتاد اون لحظه ای که فقط خودکار من جواب و مینویسه
معتاد کتاب خوندن،تنها بودن
باید ازت تشکر کنم
نمیدونی کجا وایساده بودم
فقط ۲ تا جمله گفتی ولی من تا تهش رفتم
تا ۱۰ سال دیگه
تا روزی که همه اینارو به خودت بگم
مدیونتم،جدی
میخوام ببینم اگه ی بارم که شده در جواب 'چیکار داری میکنی' جواب ندم 'نمیدونم' چی میشه..

If I'd have never hit rock bottom
?Would I be the person that I am today








