بیا بریم از این شهرِ پر از نفرین
همه چیز فشار اوره و هر لحظه منتظرم تا سقف اتاقم روی سرم اوار شه.سال بلوا می خونم و می لرزم. حالا این همه استراحت کردیم ، دو روز زودتر شروع شه که چیزی نمیشه.
از فردا میشینم کتابای مختلف و بررسی میکنم.واقعا خاکستری ام.بارونِ تابستون هم که ول نمیکنه.کل پاییز نبودی ، حالا خودتو نشون میدی؟
قلب دردی دارم که اگر کسی با خنجر قلبم رو می شکافت هم انقدر عاجزم نمی کرد.
حالا ۲ روز زودتر.هر روز بیشتر و بیشتر به اغما بریم برای کسب تجربه؟
نه.
همه ی عمر کتاب های جنایی و ابرقهرمانانه خوندی ، یک بار از خودت پرسیدی که شاید شخصیت بد داستان واقعا حق داشت؟