آیین ها.
فقط ۵ دقیقه.
نیمه شب بود ، از آن شب های پر شور که انگار خورشید هم مهربان تر شده و ماه نور بیشتری نصیبش می شود. پنجره را باز می کنم ، هوای شبانگاهی را به ریه هایم دعوت می کنم و بعد طبق عادت ، به سمت میز مطالعه می روم. دلم نمی خواهد شبی به زیبایی امشب ، با روشن کردن چراغ ها اصالت خود را از دست بدهد. پس شمعی را که از فرط زیاد روشن ماندن کوچک و کوچک تر شده ، از کمد بیرون می آورم.آن را روشن می کنم و به چشم می بینم که به برگه های کاغذ،کتاب ها و فضای اتاق روح بخشیده است. قلمم را برمی دارم، در حالی که فنجانی از چای گرمم را می نوشم به داستان جدیدم فکر می کنم.قلم کلماتم را به بازی می گیرد و روی کاغذ سفید حرکت می کند..