دارم غرغر میکنم؟ از دلتنگیه.
اون همیشه از بسکتبال حرف میزنه. معلومه که عاشقشه ، عاشق دویدن ، عاشق سنتر بودن ، عاشق سالن و توپش.یادمه می گفت مهم نیست که دیگه نمیتونی ورزش کنی. توی چیز دیگه ای خوبی.
امروز صبح مسئول مسابقات زنگ زد و گفت فردا ازمونه ، بهم پیام بده تا ی شرح فنی برات بفرستم. پارسال این خانم اصلا براش مهم نبود.برای من هم مهم نبود.
گرافیک از ی جایی به بعد شد بخشی از زندگیم که نمی شد جداش کنم. اما علاقه؟ نمیتونم مثل وقتی که به کیسه بوکس ضربه میزدم تو وجودم حسش کنم. انگار صرفا ی پله ست. انگار نتیجه انتظارات خانواده ست ، قصه ی بیشعوری و گوسفند هایی که به دنبال هم راه میوفتن و نمیدونن مقصدشون دره ست.
عمیقا بهت حسادت میکنم بچه. امیدوارم موفق بمونی ، امسال طلارو بگیری و من هم.